الکستا پدر همه چیو برام گفت

الکس:تا پدر همه چیو برام گفت
و فهمیدم منو تو برادریم
باورم نمیشد
تااینکه بهم یه گردنبند نشون داد
که برای مادرمون بود
اما قبلا هم توی گردن تو دیده بودم
و بابامم یکی دقیقا عین همون داشت.
یه مدت تحت نظرت گرفتم
تا مطمئن شم همون گردنبنده
تا روزی که سر ات.دعوا کردیم
یقمو گرفتی
و گردنبند از گردنت در آمد
و من دیدم اون دقیقا همون گردنبنده
و درکل منم سر همین این.
رفتارو با ات داشتم
مگر نه هیچ علاقه آیی به اون ندارم
جیهوپ:میشه گردنبند و ببینم..؟
الکس:اره .بیا(مثلا داد بهش)
ات:الکس میدونی سر رفتارات چقدر اذیت شدم عوضیییی . هاااا(با داد و گریه)
الکس:چـ. چی ..؟
ات:نمیگی یهو مشکل دارم ...؟
جیهوپ:مگه مشکل دیگه آیی هم داری ات..؟
ات:__________
الکس:رسیدیم.!
ویو جیهوپ:
سه تاییمون پیاده شدیم
برام عجیب بود
مگه ات مشکلی هم داره ...؟
شاید بهم نگفته .!
بعدم ازش میپرسم
الکس:...
دیدگاه ها (۱)

ویو ات بلخره رسیدیم یه کلبه اونجا بود آروم آروم نزدیکش رفتیم...

«جیهوپ براید استایل ات رو بغل کرد»ویو جیهوپ:توی راه حرفی نزد...

الکس:کدوم برای مامانه...؟جیهوپ:بیان بریم اینجا نی!.ویو ات ؛ب...

که شامپو بیاره اما هر چقدر منتظر بودم نیومد نگران شدم لباس...

MY SPY / p. 4

تکپارتی از هیوجین: (وقتی که تحریک شده بودی....)امروز یکی از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط