کودک فقیر شهرم ما را ببخش!
کودک فقیر شهرم ما را ببخش!
ما را ببخش که باران اشک را بر گونه های سرخ از سیلی روزگار تو نمیبینیم و صدای هق هق گریه های بی امان ات را نمی شنویم!
ما را ببخش که زرق و برق مال و منال دنیا فریبمان داده است!
ما را ببخش که پاپوشی از چرم به پا داریم و انگشتان کوچک تو از سرمای روزگار بی حس شده اند!
ما را ببخش که فخر میفروشیم و تو فقر میخری!
ما را ببخش که سفرههایمان رنگارنگ است و تو حتی مدادهای رنگی که پروانههای نقاشیات را رنگ کنی نداری!
ما را ببخش که جامههای فاخری از حریر به تن داریم و تو در حسرت پوششی ساده مانده ای!
ما را ببخش که که فراموش کرده ایم تو را و شاید می ترسیم! می ترسیم که فقر تو واگیردار باشد و دامان ما را هم بگیرد!
ما را ببخش که نردبانی نبوده ایم برای رسیدن به آرزوهایت و هنوز هم گمان می کنیم مقصر سرنوشت تو، خود فقیر توست !
ما را ببخش که باران اشک را بر گونه های سرخ از سیلی روزگار تو نمیبینیم و صدای هق هق گریه های بی امان ات را نمی شنویم!
ما را ببخش که زرق و برق مال و منال دنیا فریبمان داده است!
ما را ببخش که پاپوشی از چرم به پا داریم و انگشتان کوچک تو از سرمای روزگار بی حس شده اند!
ما را ببخش که فخر میفروشیم و تو فقر میخری!
ما را ببخش که سفرههایمان رنگارنگ است و تو حتی مدادهای رنگی که پروانههای نقاشیات را رنگ کنی نداری!
ما را ببخش که جامههای فاخری از حریر به تن داریم و تو در حسرت پوششی ساده مانده ای!
ما را ببخش که که فراموش کرده ایم تو را و شاید می ترسیم! می ترسیم که فقر تو واگیردار باشد و دامان ما را هم بگیرد!
ما را ببخش که نردبانی نبوده ایم برای رسیدن به آرزوهایت و هنوز هم گمان می کنیم مقصر سرنوشت تو، خود فقیر توست !
۲.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.