تو خودتی چرا؟
_تو خودتی چرا؟
_آدم که تو قلب کسی جا نداشته باشه میره تو خودش:)
_برف به این قشنگی،
شب به این آرومی پاشو بیا لب بالکن هوای یخ بخوره تو صورتت سیگارتو کام بگیر
_برف خیلی قشنگه،
نمیدونی که خنده هاش چقد به این هوای برفی میاد
_دلم یه خیابون میخواد که تموم نشه،
بری بری بری هی همینجوری بری
_امروز براش گل گرفتم
بعد خواستم ببرم بدم بهش، یکم نشستم با خودم فکر کردم دیدم نه...
نمیتونم
_چرا؟
_شدم مثه یه پیرمرد که پنجاه ساله تو یه محله زندگی کرده و
حالا هر چقدر با خودش کلنجار میره نمیتونه خونشو عوض کنه،
سخته آدم تنهاییشو به هم بزنه،
بعدش سخت ترم میشه تازه
_چی سخت تر میشه؟
_برگشتن به تنهایی،
کیه که گارانتی بده عشق تموم نمیشه؟
نه اینکه بره ها نه اینکه برم،
عادی میشه همه چیز...
اولش خوبه بعدش کم کم عادی میشه،
به قیافیه ی آدما نگاه کن...
فقط دارن میگذرونن...
عشق کجا بود آخه؟
اگه غیرِ اینه چرا چشمشون هی هرز میره؟
نیست دیگه،نیست...
خلاص
_اون گلی که گرفته بودیو چیکار کردی؟!
_دفنش کردم تو برف، بزار نفهمه
_بالاخره که برف آب میشه و گلِ زیرش میزنه بیرون
_میزنم زیرش...
خیلی مسخره میخندم و میگم ساده شدی؟
مال من نیست که،
اصن من چه میدونم
_چشماتو چیکار میکنی؟
اون موقعی که میخوای بزنی زیرش چشماتو چیکار میکنی...
چشمات داد میزنن که
_چشمامو میبندم...
خیلی وقته دارم چشمامو میبندم...
میبینمش چشمامو میبندم
با یکی دیگه میخنده چشمامو میبندم
نگاش قفل میشه تو چشمام،
چشمامو میبندم،
میدونی دارم لج میکنم،
با خودم با شعرایی که وقتی نگام میکنه
تو سرم میپیچه
با هوایی که دست و تنشو میخواد
با لبایی که لبشو میخواد
_بسه دیگه وا بده
_گفتی تو بالکن هوای یخ میخوره تو صورت آدم؟صورتم تب داره...
#علی_سلطانی
_آدم که تو قلب کسی جا نداشته باشه میره تو خودش:)
_برف به این قشنگی،
شب به این آرومی پاشو بیا لب بالکن هوای یخ بخوره تو صورتت سیگارتو کام بگیر
_برف خیلی قشنگه،
نمیدونی که خنده هاش چقد به این هوای برفی میاد
_دلم یه خیابون میخواد که تموم نشه،
بری بری بری هی همینجوری بری
_امروز براش گل گرفتم
بعد خواستم ببرم بدم بهش، یکم نشستم با خودم فکر کردم دیدم نه...
نمیتونم
_چرا؟
_شدم مثه یه پیرمرد که پنجاه ساله تو یه محله زندگی کرده و
حالا هر چقدر با خودش کلنجار میره نمیتونه خونشو عوض کنه،
سخته آدم تنهاییشو به هم بزنه،
بعدش سخت ترم میشه تازه
_چی سخت تر میشه؟
_برگشتن به تنهایی،
کیه که گارانتی بده عشق تموم نمیشه؟
نه اینکه بره ها نه اینکه برم،
عادی میشه همه چیز...
اولش خوبه بعدش کم کم عادی میشه،
به قیافیه ی آدما نگاه کن...
فقط دارن میگذرونن...
عشق کجا بود آخه؟
اگه غیرِ اینه چرا چشمشون هی هرز میره؟
نیست دیگه،نیست...
خلاص
_اون گلی که گرفته بودیو چیکار کردی؟!
_دفنش کردم تو برف، بزار نفهمه
_بالاخره که برف آب میشه و گلِ زیرش میزنه بیرون
_میزنم زیرش...
خیلی مسخره میخندم و میگم ساده شدی؟
مال من نیست که،
اصن من چه میدونم
_چشماتو چیکار میکنی؟
اون موقعی که میخوای بزنی زیرش چشماتو چیکار میکنی...
چشمات داد میزنن که
_چشمامو میبندم...
خیلی وقته دارم چشمامو میبندم...
میبینمش چشمامو میبندم
با یکی دیگه میخنده چشمامو میبندم
نگاش قفل میشه تو چشمام،
چشمامو میبندم،
میدونی دارم لج میکنم،
با خودم با شعرایی که وقتی نگام میکنه
تو سرم میپیچه
با هوایی که دست و تنشو میخواد
با لبایی که لبشو میخواد
_بسه دیگه وا بده
_گفتی تو بالکن هوای یخ میخوره تو صورت آدم؟صورتم تب داره...
#علی_سلطانی
۱۲۴
۲۶ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.