من دلگیرم...
من_دلگیرم...
دلگیر از خیابانی که آخرین دیدارمان را به یادم می آورد...!!
از رستورانی که دیگر "من" و "تو" را نشان نمیدهد...!
از گوشه های دنجی که یواشکی میبوسیدیم هم دیگر را...!!
از چراغ قرمز هایی که وقتِ با هم بودنمان آرزو میکردم هیچگاه سبز نشوند!
از تنها قهوه خوردن تو کافه...!!
از دختری که عطر تو را میزند...!
از...
من از هر چی که "تو" را به یادم می اندازد دلگیرم...!!
این ها قصد جانِ من را کرده اند و خودشان متوجه نیستند...!
بیا و من را نجات بده از دست این جانی ها...!!!
دلگیر از خیابانی که آخرین دیدارمان را به یادم می آورد...!!
از رستورانی که دیگر "من" و "تو" را نشان نمیدهد...!
از گوشه های دنجی که یواشکی میبوسیدیم هم دیگر را...!!
از چراغ قرمز هایی که وقتِ با هم بودنمان آرزو میکردم هیچگاه سبز نشوند!
از تنها قهوه خوردن تو کافه...!!
از دختری که عطر تو را میزند...!
از...
من از هر چی که "تو" را به یادم می اندازد دلگیرم...!!
این ها قصد جانِ من را کرده اند و خودشان متوجه نیستند...!
بیا و من را نجات بده از دست این جانی ها...!!!
۱۱۴
۲۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.