→ رویای شیرین من ←
→ رویای شیرین من ←
Part 10
با صدایی که شنیدم سرم رو از بین دستام بیرون اوردم و و نگاهمو به گوشیم که روی زمین افتاده بود
ا/ت : الو؟
هیونجین : سلا....... وایسا ببینم تو گریه کردی ؟
ا/ت : نه نه
هیونجین : الکی نگو همین الان میام اونجا
ا/ت : نه لازم نی.....
هیونجین : همین که گفتم
و تلفن رو قطع کرد
.
بعد از چند دقیقه در به صدا در امد
به سمت در رفتم و اون رو باز کردم ولی قبل از اینکه کاری کنم
در اغوش کسی گرفته شدم
هیونجین : حالت خوبه؟ چیزی شده؟ جاییت درد می کنه؟ می خوای بریم بیمارستان؟
ا/ت : نه نه خوبم چیزیم نیست
هیونجین : پس چرا داشتی گربه می کردی؟
سرم رو پایین گرفتم
ا/ت : چیزی نشده.......
هیونجین نفس رو بیرون داد و گفت
هیونجین : اشکال نداره که نمی خوای راجبش حرف بزنی فقط راستش رو بگو، الان بهتری؟
دلم می خواست گریه کنم
دلم می خواست تا می تونم خودمو توی بغل جا کنم و همه اون گریه هایی که توی این سال ها نکردمو بکنم، هر لحظه ممکن بود بغضی که داشت گلوم رو چنگ می زد بشکنه
هیونجین : بیا بشین
و داخل اشپزخونه رفت یک لحظه خودم رو خالی کردم و قطره اشکی از گونه سر خورد
ولی سری پاکش کرد
نه الان وقتش نیست !
هیونجین : بیا
ا/ت : خیلی ممنون
هیونجین : ببین تو چیزی خوردی؟
ا/ت : نه.........
هیونجین : برو اماده شو بریم بیرون
ا/ت : برای چی؟
هیونجین یه رستوران خیلی خوب می شناسم مطمعنم خوشت میاد
.
.
.
سلاممممممم چطورید؟ 🎐
دلم براتون خیلی تنگ شده بود🩷
ببخشید یه چند روز نبودم
احساس کردم شاید از فیکا خوشتون نیومده برای همین خواستم دیگه ادامه ندم
ولی این چند روز خیلی بهم انرژی مثبت دادیم 🪼
ممنونم بچه 🥹
اگر شما رو نداشتم نمی تونستم باید چیکار می کردم 🫠
نظرتون درباره این پارت چی بود؟ به نظرتون ادامه بدم؟
تا پارت بعدی می بینتون، بای
Part 10
با صدایی که شنیدم سرم رو از بین دستام بیرون اوردم و و نگاهمو به گوشیم که روی زمین افتاده بود
ا/ت : الو؟
هیونجین : سلا....... وایسا ببینم تو گریه کردی ؟
ا/ت : نه نه
هیونجین : الکی نگو همین الان میام اونجا
ا/ت : نه لازم نی.....
هیونجین : همین که گفتم
و تلفن رو قطع کرد
.
بعد از چند دقیقه در به صدا در امد
به سمت در رفتم و اون رو باز کردم ولی قبل از اینکه کاری کنم
در اغوش کسی گرفته شدم
هیونجین : حالت خوبه؟ چیزی شده؟ جاییت درد می کنه؟ می خوای بریم بیمارستان؟
ا/ت : نه نه خوبم چیزیم نیست
هیونجین : پس چرا داشتی گربه می کردی؟
سرم رو پایین گرفتم
ا/ت : چیزی نشده.......
هیونجین نفس رو بیرون داد و گفت
هیونجین : اشکال نداره که نمی خوای راجبش حرف بزنی فقط راستش رو بگو، الان بهتری؟
دلم می خواست گریه کنم
دلم می خواست تا می تونم خودمو توی بغل جا کنم و همه اون گریه هایی که توی این سال ها نکردمو بکنم، هر لحظه ممکن بود بغضی که داشت گلوم رو چنگ می زد بشکنه
هیونجین : بیا بشین
و داخل اشپزخونه رفت یک لحظه خودم رو خالی کردم و قطره اشکی از گونه سر خورد
ولی سری پاکش کرد
نه الان وقتش نیست !
هیونجین : بیا
ا/ت : خیلی ممنون
هیونجین : ببین تو چیزی خوردی؟
ا/ت : نه.........
هیونجین : برو اماده شو بریم بیرون
ا/ت : برای چی؟
هیونجین یه رستوران خیلی خوب می شناسم مطمعنم خوشت میاد
.
.
.
سلاممممممم چطورید؟ 🎐
دلم براتون خیلی تنگ شده بود🩷
ببخشید یه چند روز نبودم
احساس کردم شاید از فیکا خوشتون نیومده برای همین خواستم دیگه ادامه ندم
ولی این چند روز خیلی بهم انرژی مثبت دادیم 🪼
ممنونم بچه 🥹
اگر شما رو نداشتم نمی تونستم باید چیکار می کردم 🫠
نظرتون درباره این پارت چی بود؟ به نظرتون ادامه بدم؟
تا پارت بعدی می بینتون، بای
۵۷۵
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.