عادت نداشت توی اینستاگرامش مطلبی پست کند یا عکس ِشخصی یا
عادت نداشت توی اینستاگرامش مطلبی پست کند یا عکس ِشخصی یا هرچیزِ دیگری...
حتی پروفایلش هم عکسی نداشت
و به یک اسم و فامیل اکتفا کرده بود...
یک جوری که انگار نه انگار دنبالش میکنی، برایِ همین اصلا عادتِ چک کردنِ صفحه اش را نداشتم...
چنـد روزِ پیش یک اعلانی آمد بالای صفحه یِ گوشی ام که"بیا فلانی اولین پستش را در اینستاگرام گذاشته و..."
تویِ این چندماهی که از رفتنش گذشته بود
یک بار هم تویِ صفحه اش نرفته بودم
دست هایم یخ کرد و احساس کردم فشارِ خونم بالا و پایین شد....
سریع رفتم تویِ صفحه اش و گزینه بلاک را زدم و تمام
خوبیِ اینترنتِ ضعیف همین است که هنوز عکسش باز نشده کار تمام شد....
راستش
از بچگی ترسـو بودم
از موقعیت هایی که پذیرفتنش برایم دشوار بود میترسیدم و تا حدِ امکان فرار میکردم....
ترسیدم عکسش بازشود و دو نفری باشد، یا شعرِ عاشقانه ای حتی، که قطعا مخاطبش منِ فراموش شده نیستم...
یا اصلا عکسِ خودش باشد پشتِ میزِ کارش با همان اخمِ جذابِ دلبـرَش....
ترسیدم عنانِ اختیار از کف داده و برایش کامنت بگذارم"چشم و ابرویِ خشن از بس که می آید به تـو، گاهی آدم عاشقِ نامهربانی میشود...."
ادمِ هنوز عاشق مگر عقل تویِ کله اش است؟
خلاصه که
یک اعلانِ کوچک از یک برنامه یِ بی ملاحظه
کلِ زحماتم را برای فراموش کردنش بربادِ فنـا داد...
همان لحظه
اینستاگرام را برایِ همیشه حذف کردم تا هر روز نمیرم و زنده نشوم....
راستی نامهربانِ رفته
این خاطره هارا بلدی چطور حذف میکنند؟
#فاطمه_صابری_نیا
حتی پروفایلش هم عکسی نداشت
و به یک اسم و فامیل اکتفا کرده بود...
یک جوری که انگار نه انگار دنبالش میکنی، برایِ همین اصلا عادتِ چک کردنِ صفحه اش را نداشتم...
چنـد روزِ پیش یک اعلانی آمد بالای صفحه یِ گوشی ام که"بیا فلانی اولین پستش را در اینستاگرام گذاشته و..."
تویِ این چندماهی که از رفتنش گذشته بود
یک بار هم تویِ صفحه اش نرفته بودم
دست هایم یخ کرد و احساس کردم فشارِ خونم بالا و پایین شد....
سریع رفتم تویِ صفحه اش و گزینه بلاک را زدم و تمام
خوبیِ اینترنتِ ضعیف همین است که هنوز عکسش باز نشده کار تمام شد....
راستش
از بچگی ترسـو بودم
از موقعیت هایی که پذیرفتنش برایم دشوار بود میترسیدم و تا حدِ امکان فرار میکردم....
ترسیدم عکسش بازشود و دو نفری باشد، یا شعرِ عاشقانه ای حتی، که قطعا مخاطبش منِ فراموش شده نیستم...
یا اصلا عکسِ خودش باشد پشتِ میزِ کارش با همان اخمِ جذابِ دلبـرَش....
ترسیدم عنانِ اختیار از کف داده و برایش کامنت بگذارم"چشم و ابرویِ خشن از بس که می آید به تـو، گاهی آدم عاشقِ نامهربانی میشود...."
ادمِ هنوز عاشق مگر عقل تویِ کله اش است؟
خلاصه که
یک اعلانِ کوچک از یک برنامه یِ بی ملاحظه
کلِ زحماتم را برای فراموش کردنش بربادِ فنـا داد...
همان لحظه
اینستاگرام را برایِ همیشه حذف کردم تا هر روز نمیرم و زنده نشوم....
راستی نامهربانِ رفته
این خاطره هارا بلدی چطور حذف میکنند؟
#فاطمه_صابری_نیا
۱.۲k
۱۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.