صبح روز بعد ,
صبح روز بعد ,
زودتر از همیشه از خواب بلند شد ..
میز صبحانه را چید،
لباس هایش را پوشید و برخلاف همیشه ,
وقتش را برای صاف کردن موج های روی موهای فِرَش تلف نکرد ....
مدام جمله ای را که سعید،
شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود به یاد می آورد ...
سعید درحالیکه دستانش را مثل زنجیر دور او قلاب کرده بود، گونه اش را بوسید و تا جایی که مطمئن شود نفس هایش لاله ی گوش مرجان را نوازش میکند دهانش را جلو برد و به آرامی زیر گوشش گفت:« تو مثل بقیه نیستی، سعی هم نکن که بشی. تو روی سرت یه دریای مشکی داری. میخوام یه رازی رو بهت بگم. من برخلاف بقیه، عاشق دریای مواجم. دیگه هیچوقت موجارو از موهات نگیر».
در مقابل آینه خودش را بر انداز کرد، حالا بیش از هر زمان دیگری احساس قدرت میکرد. رژ لب قرمزش را از لابه لای خرت و پرت های کیفش بیرون کشید و روی آینه ی قدی اتاق نوشت:«من تورو نه بخاطر اینکه دوستم داری، بلکه بخاطر اینکه باعث میشی خودمو بیشتر دوست داشته باشم، دوستت دارم.»
و درحالیکه هنوز گونه اش از گرمای بوسه ی شب گذشته ی سعید گرم بود، از خانه بیرون رفت.
#لئو
#محمدرضا_جعفری
زودتر از همیشه از خواب بلند شد ..
میز صبحانه را چید،
لباس هایش را پوشید و برخلاف همیشه ,
وقتش را برای صاف کردن موج های روی موهای فِرَش تلف نکرد ....
مدام جمله ای را که سعید،
شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود به یاد می آورد ...
سعید درحالیکه دستانش را مثل زنجیر دور او قلاب کرده بود، گونه اش را بوسید و تا جایی که مطمئن شود نفس هایش لاله ی گوش مرجان را نوازش میکند دهانش را جلو برد و به آرامی زیر گوشش گفت:« تو مثل بقیه نیستی، سعی هم نکن که بشی. تو روی سرت یه دریای مشکی داری. میخوام یه رازی رو بهت بگم. من برخلاف بقیه، عاشق دریای مواجم. دیگه هیچوقت موجارو از موهات نگیر».
در مقابل آینه خودش را بر انداز کرد، حالا بیش از هر زمان دیگری احساس قدرت میکرد. رژ لب قرمزش را از لابه لای خرت و پرت های کیفش بیرون کشید و روی آینه ی قدی اتاق نوشت:«من تورو نه بخاطر اینکه دوستم داری، بلکه بخاطر اینکه باعث میشی خودمو بیشتر دوست داشته باشم، دوستت دارم.»
و درحالیکه هنوز گونه اش از گرمای بوسه ی شب گذشته ی سعید گرم بود، از خانه بیرون رفت.
#لئو
#محمدرضا_جعفری
۴.۱k
۱۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.