تک پارتی شوگا درخواستی
______________
ویو ادمین
خوب یه خلاصه میگم پدر شوگا و پدر ا/ت هردو صاحب یه شرکت هستن و همکارن و برای انجام کارهای شرکت پدر ا/ت پدر شوگا وشوگا رو دعوت میکنه به خونشون ولی از شرکت بهشون زنگ میزنن و میگن یه مشکلی پیش اومده یونگی میگه که اینجا میمونه تا ا/ت تنها نباشه و پدراشون هم رفتن به شرکت
خوب حالا داستان
شوگا:/الان چند دقیقه گذشته ولی از ا/ت خبری نیست نکنه چیزیش شده/
که ا/ت با یه حوله دورش مواجه میشه
ا/ت: بابا میگم *شوگا رو دید*جیغغغ
شوگا:عاااا
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی
شوگا:عا چیزه
ا/ت سریع رفت بالا تو اتاقش میخواست در رو ببنده که شوگا جلوش رو گرفت
ا/ت:برو بیرون
شوگا:نمیرم*رفت در رو قفل کرد و نزدیک ا/ت شد*
ا/ت:نزدیکم نیا نکن شوگا لطفا*لرز و ترس*
ولی شوگا به حرف هاش گوش نداد و.........(بگید پی وی بفرستم)
هردوشون به نفس نفس افتاده بودن
ا/ت:*گریه* خیلی درد میکنه
شوگا:الان درست میشه
براید بغلش کرد و گذاشتش تو وان و آب رو باز کرد خودش هم پشت سرش نشست و زیر دلش رو ماساژ داد و درد ا/ت کمی بهتر شد همینطوری که داشت ماساژش میداد گفت
شوگا:ا/ت من دوست دارم نمیخواستم اینجوری بگم ولی دیگه
ا/ت:دروغ نگو دوسم داشتی اینکار رو نمیکردی
شوگا:حالا خوبه آروم انجامش دادم
ا/ت:اگه ارومت اینه خدا میدونه سختت چطوریه
شوگا:*خنده لثه ای* حالا بگو ببینم دوسم داری؟
ا/ت:معلومه که نه دوست ندارم عاشقتم
شوگا: واقعا؟
ا/ت:اهوم ولی خیلی بد انجام دادی
شوگا:واسه اینکه اولین بارت بود اینجوری فکر میکنی وگرنه خیلیم خوب بود حالا پاشو تموم شد
دیگه اینا پاشدن و موهاشون و لباساشون رو پوشیدن و رفتن پایین شوگا به ا/ت مسکن دادو خورد وقتی هم پدراشون اومدن گفتن که همدیگه رو دوست دارن
و پدراشون هم موافقت کردن و هفته ی بعد عروسی کردن و رفتن سر خونه زندگیشون
ویو ادمین
خوب یه خلاصه میگم پدر شوگا و پدر ا/ت هردو صاحب یه شرکت هستن و همکارن و برای انجام کارهای شرکت پدر ا/ت پدر شوگا وشوگا رو دعوت میکنه به خونشون ولی از شرکت بهشون زنگ میزنن و میگن یه مشکلی پیش اومده یونگی میگه که اینجا میمونه تا ا/ت تنها نباشه و پدراشون هم رفتن به شرکت
خوب حالا داستان
شوگا:/الان چند دقیقه گذشته ولی از ا/ت خبری نیست نکنه چیزیش شده/
که ا/ت با یه حوله دورش مواجه میشه
ا/ت: بابا میگم *شوگا رو دید*جیغغغ
شوگا:عاااا
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی
شوگا:عا چیزه
ا/ت سریع رفت بالا تو اتاقش میخواست در رو ببنده که شوگا جلوش رو گرفت
ا/ت:برو بیرون
شوگا:نمیرم*رفت در رو قفل کرد و نزدیک ا/ت شد*
ا/ت:نزدیکم نیا نکن شوگا لطفا*لرز و ترس*
ولی شوگا به حرف هاش گوش نداد و.........(بگید پی وی بفرستم)
هردوشون به نفس نفس افتاده بودن
ا/ت:*گریه* خیلی درد میکنه
شوگا:الان درست میشه
براید بغلش کرد و گذاشتش تو وان و آب رو باز کرد خودش هم پشت سرش نشست و زیر دلش رو ماساژ داد و درد ا/ت کمی بهتر شد همینطوری که داشت ماساژش میداد گفت
شوگا:ا/ت من دوست دارم نمیخواستم اینجوری بگم ولی دیگه
ا/ت:دروغ نگو دوسم داشتی اینکار رو نمیکردی
شوگا:حالا خوبه آروم انجامش دادم
ا/ت:اگه ارومت اینه خدا میدونه سختت چطوریه
شوگا:*خنده لثه ای* حالا بگو ببینم دوسم داری؟
ا/ت:معلومه که نه دوست ندارم عاشقتم
شوگا: واقعا؟
ا/ت:اهوم ولی خیلی بد انجام دادی
شوگا:واسه اینکه اولین بارت بود اینجوری فکر میکنی وگرنه خیلیم خوب بود حالا پاشو تموم شد
دیگه اینا پاشدن و موهاشون و لباساشون رو پوشیدن و رفتن پایین شوگا به ا/ت مسکن دادو خورد وقتی هم پدراشون اومدن گفتن که همدیگه رو دوست دارن
و پدراشون هم موافقت کردن و هفته ی بعد عروسی کردن و رفتن سر خونه زندگیشون
۱۳.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.