سلاممممممم*^▁^*ممنون ازدوستانی که نظردادن^O^
سلاممممممم*^▁^*ممنون ازدوستانی که نظردادن^O^
تارسیدن به فرودگاه هیچ حرفی بینشون ردوبدل نشدرن به محض اینکه پاشوازماشین بیرون گذاشت باذوق گفت:آخیش هنوززنده ام
-جناب زنده تشریف نمییاریدبریم دنبال شاهزاده تون
-بریم
-یکم کم ترخودتوخوشحال نشون بده من موندم توولوهانواقعادوقلوئیدیاتوبیمارستان عوضتون کردن
-کریس به جای حروم کردن انرژیت برای حرف زدن بگردسهونوپیدکن
کریس انگشتشوبه طرفی گرفت وگفت:اون نیستش؟
رن دسته گلوکه جلوی دیدشوگرفته بودکمی پایین آوردوگفت:آره خودشه وبعدباهیجان دستشوتکون داد
سهون که رن دیده بودلبخندخاصی زدوقدماشوبه طرف رن تندترکرد.
کریس گفت:این چراآنقدرخوشحاله-_-
-مثلاعشقشوبعدازهشت سال دیده هابی احساس
-ذوق کردن ایزنات مای استایل
-کوفت بااون.....
هنوزحرفشوکامل نزده بودکه سهون محکم بغلش کردجوری که دسته گل به طورکامل توصورت رن بودوداشت ازبیاکسیژنی خفه میشدکریس که دیدرن داره پر پرمیزنه وکم کم نزدیکه که واقعاخفه بشه سهونوعقب کشیدوگفت:خفه اش کردی یکم ملایم ترابرازاحساسات کن خوبی لو؟
-آره خوبم سلام سهونی خوبی؟
سهون میخواستدوباره به طرف رن بره تابغلشکن که کریس مانعش شدوگفت:این همین جاست درنمیره که
سهون سرشوتکون دادوبعددست رن گرفت وگفت:نمیدونی چقدرحرفدارم که باهات بزنم چه کارایی که دوست دارم باهم انجام بدیم....
کریس پریدوسط حرفش وگفت:خوب دیگه بریم خونه من کمکتون میکنم وسایلتون رابیارید
-این چراآنقدربداخلاقه؟
رن به طرف کسی که این حرفوزده بودبرگشت کمی فکرکردوگفت:شمابایدبکهیون شی باشیدمگه نه؟!
-بله من بکهیونم ایشونم چانیول دوست پسرمن وشماهم که لوهانی البته اگه رن نباشی*^▁^*
رن لبخندزورکی زدوگفت:معلومه که خودممشماخسته این بیاین زودتربریم تااستراحت کنین وخودش جلوترازبقیه رفت .
چانیول باتعجب گفت:سهون مطمئنی دوست داره دیگه؟!
-اوم آره فقط یکم بیرون خجالتیه بریم خونه درست میشه
-آهان-_-
توی ماشین سکوت مرگباری حاکم شده بودسهون برای اینکه جوعوض کنه گفت:خوب عزیزم بادرسلگات چه کارمیکنی؟
-خوبه درواقع عالیه بکهیون شی شمابادوست پسرتون ازدواج کردید؟
-فقط بگوبکهیون آره توی پاریس ازدواجمونورسمی کردیم تووسهونم همین کارومی کنید؟
همون لحظه کریس باسرعت به چپ پیچیدجوریکه همه به یکطرف پرتاب شدن
رن باوحشت گفت:کریس حواست کجاست من هنوزآرزودارم
-ببخشیدیه لحظه حواسم پرت شد
سهون باعصبانیت گفت:خوب اگه نمی تونی رانندگی کنی بگوتایکیدیگه جات بشینه
-کسی نظرتورونخواست که الکی دخالت میکنی
-نه ولی اون کسی که بغلت نشسته برای من خیلی مهمه
-برای منم مهمه
رن که دیدیکم دیگه پیش برن قطعاتصادف میکنن گفت:کریس خواهش میکنم بس کن سهون مهمون ماست وسهون عزیزم درک میکنم که نگرانی ولی لطفا باکریسدرست صحبت کت
سهون وکریس نگاه مرگباری به هم کردن وبعدهردوتاشون گفتن:باشه
تارسیدن به خونه حرف دیگه ای زده نشد
رنوسهون وبقیه ازماشین پیاده شدن ومیخواستنواردخونه بشن کریس که هنوزکنارماشین ایستاده بودگفت:لویه لحظه بیا
-کارت واجبه؟
-آره یه لحظه بیا
-باشه الان میام
رن به طرف سهون برگشت وگفت:شمابریدتومنم تاچنددقیقه دیگه میام
سهون باتردیدگفت:باشه پس زودبیا
بعدازرفتن بقیه رن به طرف کریس رفت وگفت:خوب این کاره مهمت چی بود؟
-کی میخوای بهش بگی تولوهان نیستی؟
-نمی تونم که همین الان بهش بگم
-یعنی چی پس کی میخوای بگی؟
-یکم بگذره یواش یواش بهش میگم
-اینطوری که خیلی طول میکشه
-خوب بکشه میگی چکارکنم؟
-رن نکنه توعاشقش شدی؟
-معلوم هست تودقیقاچته؟
-واقعانمیفهمی چمه؟
-نه توی این پنج سالی که باهات دوست بودم هیچ وقت اینطوری ندیدمت بهم بگو تابدونم چته!!
-من...من...
تارسیدن به فرودگاه هیچ حرفی بینشون ردوبدل نشدرن به محض اینکه پاشوازماشین بیرون گذاشت باذوق گفت:آخیش هنوززنده ام
-جناب زنده تشریف نمییاریدبریم دنبال شاهزاده تون
-بریم
-یکم کم ترخودتوخوشحال نشون بده من موندم توولوهانواقعادوقلوئیدیاتوبیمارستان عوضتون کردن
-کریس به جای حروم کردن انرژیت برای حرف زدن بگردسهونوپیدکن
کریس انگشتشوبه طرفی گرفت وگفت:اون نیستش؟
رن دسته گلوکه جلوی دیدشوگرفته بودکمی پایین آوردوگفت:آره خودشه وبعدباهیجان دستشوتکون داد
سهون که رن دیده بودلبخندخاصی زدوقدماشوبه طرف رن تندترکرد.
کریس گفت:این چراآنقدرخوشحاله-_-
-مثلاعشقشوبعدازهشت سال دیده هابی احساس
-ذوق کردن ایزنات مای استایل
-کوفت بااون.....
هنوزحرفشوکامل نزده بودکه سهون محکم بغلش کردجوری که دسته گل به طورکامل توصورت رن بودوداشت ازبیاکسیژنی خفه میشدکریس که دیدرن داره پر پرمیزنه وکم کم نزدیکه که واقعاخفه بشه سهونوعقب کشیدوگفت:خفه اش کردی یکم ملایم ترابرازاحساسات کن خوبی لو؟
-آره خوبم سلام سهونی خوبی؟
سهون میخواستدوباره به طرف رن بره تابغلشکن که کریس مانعش شدوگفت:این همین جاست درنمیره که
سهون سرشوتکون دادوبعددست رن گرفت وگفت:نمیدونی چقدرحرفدارم که باهات بزنم چه کارایی که دوست دارم باهم انجام بدیم....
کریس پریدوسط حرفش وگفت:خوب دیگه بریم خونه من کمکتون میکنم وسایلتون رابیارید
-این چراآنقدربداخلاقه؟
رن به طرف کسی که این حرفوزده بودبرگشت کمی فکرکردوگفت:شمابایدبکهیون شی باشیدمگه نه؟!
-بله من بکهیونم ایشونم چانیول دوست پسرمن وشماهم که لوهانی البته اگه رن نباشی*^▁^*
رن لبخندزورکی زدوگفت:معلومه که خودممشماخسته این بیاین زودتربریم تااستراحت کنین وخودش جلوترازبقیه رفت .
چانیول باتعجب گفت:سهون مطمئنی دوست داره دیگه؟!
-اوم آره فقط یکم بیرون خجالتیه بریم خونه درست میشه
-آهان-_-
توی ماشین سکوت مرگباری حاکم شده بودسهون برای اینکه جوعوض کنه گفت:خوب عزیزم بادرسلگات چه کارمیکنی؟
-خوبه درواقع عالیه بکهیون شی شمابادوست پسرتون ازدواج کردید؟
-فقط بگوبکهیون آره توی پاریس ازدواجمونورسمی کردیم تووسهونم همین کارومی کنید؟
همون لحظه کریس باسرعت به چپ پیچیدجوریکه همه به یکطرف پرتاب شدن
رن باوحشت گفت:کریس حواست کجاست من هنوزآرزودارم
-ببخشیدیه لحظه حواسم پرت شد
سهون باعصبانیت گفت:خوب اگه نمی تونی رانندگی کنی بگوتایکیدیگه جات بشینه
-کسی نظرتورونخواست که الکی دخالت میکنی
-نه ولی اون کسی که بغلت نشسته برای من خیلی مهمه
-برای منم مهمه
رن که دیدیکم دیگه پیش برن قطعاتصادف میکنن گفت:کریس خواهش میکنم بس کن سهون مهمون ماست وسهون عزیزم درک میکنم که نگرانی ولی لطفا باکریسدرست صحبت کت
سهون وکریس نگاه مرگباری به هم کردن وبعدهردوتاشون گفتن:باشه
تارسیدن به خونه حرف دیگه ای زده نشد
رنوسهون وبقیه ازماشین پیاده شدن ومیخواستنواردخونه بشن کریس که هنوزکنارماشین ایستاده بودگفت:لویه لحظه بیا
-کارت واجبه؟
-آره یه لحظه بیا
-باشه الان میام
رن به طرف سهون برگشت وگفت:شمابریدتومنم تاچنددقیقه دیگه میام
سهون باتردیدگفت:باشه پس زودبیا
بعدازرفتن بقیه رن به طرف کریس رفت وگفت:خوب این کاره مهمت چی بود؟
-کی میخوای بهش بگی تولوهان نیستی؟
-نمی تونم که همین الان بهش بگم
-یعنی چی پس کی میخوای بگی؟
-یکم بگذره یواش یواش بهش میگم
-اینطوری که خیلی طول میکشه
-خوب بکشه میگی چکارکنم؟
-رن نکنه توعاشقش شدی؟
-معلوم هست تودقیقاچته؟
-واقعانمیفهمی چمه؟
-نه توی این پنج سالی که باهات دوست بودم هیچ وقت اینطوری ندیدمت بهم بگو تابدونم چته!!
-من...من...
۴.۰k
۳۱ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.