مادربزرگم هشتادوخردهای سال عمرکرد

مادَرِبُزرِگَم هَشتادِوُخرده‌‌ای سال عُمرکرد
اَینِ آخریا هَرمُوقع میدید ناراحتیمـ
بهِمون میگفت
مَنـ‌ تاتَهِشوُ دیدمــ
تَهشِ هیچے نیست
بیخودے غصهِ نَخُور
#تهش_هیچی_نیست_غصه_نخورید^^
دیدگاه ها (۷)

من به پایان دنیا اهمیت نمیدمچون دنیای من بارها تموم شدهو صبح...

در سال‌هایی که جوان‌تر و به ناچار آسیب‌پذیرتر بودم پدرم پندی...

به آدمایی که دوست دارن بی اعتنا نباش اونا تنها کسایی‌ان که ب...

نمیدونم چرا از صبح تاحالا هربار ک چشمم ب قلب زرد میفته بو آد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط