زخم صورت 😢💜😔
(اونجو _ بکهیون+)
*اونجو*
نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که زنگ در خورد
_بله؟
+منم عشقم در و باز کن
_اع تویی بیا تو
بکهیون بود چرا این موقع اومده؟
اون اکثر شبا دیر میومد خونه چه عجب امروز زود اومد .
اونجو در و باز کرد و بکهیون وارد خونه شد
به محض وارد شدن بکهیون اونمو رقت بغلش
_چقد زود اومدی!
+بده؟گفتم امروز هم پیش تو باشم هم یه کوچولو استراحت کنم
_نه اتفاقا خوبه
حالا گرسنت نیست؟ یه چزی بیارم بخوری؟
+نهوممنون فقط یکم خستم استراحت کنم خوب میشم
_حالا چرا ماسک زدی درش بیار اینجا که دیگه بیماری نیست توم که مریض نیستی
+حالا درش میارم فعلا برم لباسامو عوض کنم بعد
_اوکی برو منم الان میام
بکهیون رفت
یه چیز عجیب بود
اون اکثرا توی خونه ماسک نمیزد یا وقتی میومد خونه منو میبوسید ولی الان این کار و نکرد حتما براش مشکلی پیش اومده
بیخیال شدم رفتم یه ابمیوه ریختم و یه کیکی گذاشتم کنارش تا ببرم براش ، درسته گفت چیزی نمیخوره ولی نمیشه که
*در زد*
میتونم بیام تو؟
بکهیون همینکه صدای در و شنید ماسکشو زد و گفت
+اره اره بیا تو
هنوز ماسک روی صورتش بود
_ماسکتو در بیار
+نمیشه بمونه؟
_برات خوراکی اوردم چطوری میخوای بخوریش؟
+هوففف اوکی فقط ..
_چی؟
چیزی شده؟چزا اینطوری میکنی دارم نگران میشما لطفا به من بگو
+راستش *ماسکشو داد پایین*
اونجو با دیدن اون صحنه سینی خوراکی ها از دستش افتاد و جیغ بلندی کشید ..
*فلش بک*
+چانی ولم کن دیگه اون چاقورم بزار کنار خطرناکه
×خودم میدونم بچه که نیستم
ولی بزار دیگه 😄 میخوام اون لپتو بکشم
+من بچه نیستم ولم کن *😡*
×نه نه نه بزار دیگه *با دستی که چاقو رو گرفته بود خواست لپ بکهیونو بکشه که امان از بی دقتی
....
*اونجو*
نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که زنگ در خورد
_بله؟
+منم عشقم در و باز کن
_اع تویی بیا تو
بکهیون بود چرا این موقع اومده؟
اون اکثر شبا دیر میومد خونه چه عجب امروز زود اومد .
اونجو در و باز کرد و بکهیون وارد خونه شد
به محض وارد شدن بکهیون اونمو رقت بغلش
_چقد زود اومدی!
+بده؟گفتم امروز هم پیش تو باشم هم یه کوچولو استراحت کنم
_نه اتفاقا خوبه
حالا گرسنت نیست؟ یه چزی بیارم بخوری؟
+نهوممنون فقط یکم خستم استراحت کنم خوب میشم
_حالا چرا ماسک زدی درش بیار اینجا که دیگه بیماری نیست توم که مریض نیستی
+حالا درش میارم فعلا برم لباسامو عوض کنم بعد
_اوکی برو منم الان میام
بکهیون رفت
یه چیز عجیب بود
اون اکثرا توی خونه ماسک نمیزد یا وقتی میومد خونه منو میبوسید ولی الان این کار و نکرد حتما براش مشکلی پیش اومده
بیخیال شدم رفتم یه ابمیوه ریختم و یه کیکی گذاشتم کنارش تا ببرم براش ، درسته گفت چیزی نمیخوره ولی نمیشه که
*در زد*
میتونم بیام تو؟
بکهیون همینکه صدای در و شنید ماسکشو زد و گفت
+اره اره بیا تو
هنوز ماسک روی صورتش بود
_ماسکتو در بیار
+نمیشه بمونه؟
_برات خوراکی اوردم چطوری میخوای بخوریش؟
+هوففف اوکی فقط ..
_چی؟
چیزی شده؟چزا اینطوری میکنی دارم نگران میشما لطفا به من بگو
+راستش *ماسکشو داد پایین*
اونجو با دیدن اون صحنه سینی خوراکی ها از دستش افتاد و جیغ بلندی کشید ..
*فلش بک*
+چانی ولم کن دیگه اون چاقورم بزار کنار خطرناکه
×خودم میدونم بچه که نیستم
ولی بزار دیگه 😄 میخوام اون لپتو بکشم
+من بچه نیستم ولم کن *😡*
×نه نه نه بزار دیگه *با دستی که چاقو رو گرفته بود خواست لپ بکهیونو بکشه که امان از بی دقتی
....
- ۳۱.۴k
- ۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط