تصادف .. پارت دوم😆🤦🏻♀️🫂
_منو خر نکن بگو چیشده؟
امروز چه اتفاقی افتاده؟
جیسو سرشو انداخت پایینو بغض کرد
+م..من
ووک جیسو و برد و رو مبل نشوند
_بگو چیشده؟
+دعوام نمیکنی؟
_اهان بگو پس یه خرابکاری دیگه ای کردی
+راستش ..
_خوب !
+م...ماشینت که خیلی دوسش داشتی ..
ووک چند ثانیه فکر کرد و با تعجب سرشو آورد بالا
_نگو که ..
جیسو یه لبخندی زد و گفت
+اره همونی که تو فکرته
بعد فرار کرد
رفت تو اتاق و درم بست و قفل کرد
ووک خیلی رو ماشیناش حساس بود و جیسو اینو میدونست
ولی این اتفاق ناخواسته بود و نمیشد کاریش کرد
ووک سریع بلد شد و رفت دنبال جیسو
_جیسو در و باز کن
+نمیخوام دعوام میکنی
_کاریت ندارم فقط بیا بیرون
اون یه تصادف ساده بود با یه تعمیر درست میشه
+تو که ندیدیش چرا داری الکی میگی؟
_راست میگم فقط بیا بیرون
+داری دروغ میگی بیام منو میکشی .
_کاریت ندارم فقط این در و باز کن
+راست میگی؟
_اره باور کن
جیسو به حرف ووک گوش کرد و در و باز کرد اما تا در باز شد بین دستای ووک گیر کرد
_ییار دیگه بگو چیکار کردی؟
+بخدا غلط کردم *کیوت*
_اونطوری نکن خودت و که میدونی راه فراری نداری
+میدونی چیه؟
_هوم؟
+الان وقت فرارهههه ، اوقات خوبی داشته باشید ..
جیسو اینو گفت و از بین دستای ووک درومد و فرار کرد
ووک خندش گرفته بود
جیسو بهترین ماشینشو به چخ داده بود ولی اون نمیتونست عصبانیتشو سرش خالی کن فقط خندید و خوشحال بود که همچین فرشته کیوتی رو تو زندگیش داره
چون بدون اون قلبش همیشه سیاه و ساکت بود ...
End
...
گفتم یه تغییری بدم😆
ببخشید اگه خوب نباشه
...
۱۴۰۲/۱/۲۱
امروز چه اتفاقی افتاده؟
جیسو سرشو انداخت پایینو بغض کرد
+م..من
ووک جیسو و برد و رو مبل نشوند
_بگو چیشده؟
+دعوام نمیکنی؟
_اهان بگو پس یه خرابکاری دیگه ای کردی
+راستش ..
_خوب !
+م...ماشینت که خیلی دوسش داشتی ..
ووک چند ثانیه فکر کرد و با تعجب سرشو آورد بالا
_نگو که ..
جیسو یه لبخندی زد و گفت
+اره همونی که تو فکرته
بعد فرار کرد
رفت تو اتاق و درم بست و قفل کرد
ووک خیلی رو ماشیناش حساس بود و جیسو اینو میدونست
ولی این اتفاق ناخواسته بود و نمیشد کاریش کرد
ووک سریع بلد شد و رفت دنبال جیسو
_جیسو در و باز کن
+نمیخوام دعوام میکنی
_کاریت ندارم فقط بیا بیرون
اون یه تصادف ساده بود با یه تعمیر درست میشه
+تو که ندیدیش چرا داری الکی میگی؟
_راست میگم فقط بیا بیرون
+داری دروغ میگی بیام منو میکشی .
_کاریت ندارم فقط این در و باز کن
+راست میگی؟
_اره باور کن
جیسو به حرف ووک گوش کرد و در و باز کرد اما تا در باز شد بین دستای ووک گیر کرد
_ییار دیگه بگو چیکار کردی؟
+بخدا غلط کردم *کیوت*
_اونطوری نکن خودت و که میدونی راه فراری نداری
+میدونی چیه؟
_هوم؟
+الان وقت فرارهههه ، اوقات خوبی داشته باشید ..
جیسو اینو گفت و از بین دستای ووک درومد و فرار کرد
ووک خندش گرفته بود
جیسو بهترین ماشینشو به چخ داده بود ولی اون نمیتونست عصبانیتشو سرش خالی کن فقط خندید و خوشحال بود که همچین فرشته کیوتی رو تو زندگیش داره
چون بدون اون قلبش همیشه سیاه و ساکت بود ...
End
...
گفتم یه تغییری بدم😆
ببخشید اگه خوب نباشه
...
۱۴۰۲/۱/۲۱
۶۲.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.