عشق ممنوعه ³
یونا : حس می کنم تو هممثل بقیه کلی سوال توی ذهنت هست که چرا اونجا بودم ؟ داستان زندگیم چیه ؟ و چرا الان داشتم گریه می کردم درسته ؟
یونگی : خب آره درسته .
یونا : خب ... من ... خانوادم ترکم کردن . وقتی بچه بودم . بهم گفتن که بچه ای مثل من نمی خوان . نمی دونم چرا ولی با اینکه اونا منو ول کردن ولی هنوز دلم براشون تنگ میشه .
دستام رو پایین گرفته بودم که چیزی نبینه ولی متاسفانه دید که دستم رو چند بار بریدم .
یونگی : یونا تو ... تو ... سعی کردی خودکشی کنی ؟
یونا : نه چطور ؟
یونگی بهم دروغ نگو . من رو مثل دوست خودت بدون . من می تونم بهت کمک کنم .
اشک از چشمام سرازیر شد .
یونا : اوهوم . چندین بار . ولی هیچ وقت نتونستم . همیشه یه مزاحم پیدا میشد که بخواد نجاتم بده .
یونگی ویو :
بعد از حرفش و اینکه دیدم داره گریه می کنه بغلش کردم .
یونگی : هییششش اشکال نداره الان جات امنه . کاری می کنم از این به بعد شاد زندگی کنی خب ؟
یونا : ولی تو هم ...
یونگی : من چی ؟
یونا : همه ی ارمی ها می دونن که تو هم افسردگی داشتی .
یونگی : مگه تو ...
یونا : اوهوم از بچگی طرفدارت بودم ، همه ی اهنگ های تورو حفظم .
یونگی : واقعا ؟ پس خواهرم طرفدار منه ؟
یونا : اوهوم .
یونگی : خب می تونم اسمت دوست هات رو بدونم ، یا بدونم به چه چیزی علاقه مندی ؟
یونا : خب ... من دوستی ندارم ، فقط یه نفره یوری که اونم تو یتیم خونه باهاش آشنا شدم . من به موسیقی ، رقص و اینجور چیز ها علاقه مندم . رنگ مورد علاقم هم مشکیه . خب تو ؟
یونگی : من دوستم جیهوپه . رنگ مورد علاقم مشکی . و گیتار زدن رو خیلی دوست دارم . البته فکر کنم اینا رو بدونی .
یونا : خب آره می دونم .
< سه سال بعد >
بیا پایین
خب چون اون یکی داستان رو هنوز کامل نکردم این رو بدون شرط می زارم و دوتا پارت هم می زارم براتون :)
امیدوارم دوست داشته باشید .
یونگی : خب آره درسته .
یونا : خب ... من ... خانوادم ترکم کردن . وقتی بچه بودم . بهم گفتن که بچه ای مثل من نمی خوان . نمی دونم چرا ولی با اینکه اونا منو ول کردن ولی هنوز دلم براشون تنگ میشه .
دستام رو پایین گرفته بودم که چیزی نبینه ولی متاسفانه دید که دستم رو چند بار بریدم .
یونگی : یونا تو ... تو ... سعی کردی خودکشی کنی ؟
یونا : نه چطور ؟
یونگی بهم دروغ نگو . من رو مثل دوست خودت بدون . من می تونم بهت کمک کنم .
اشک از چشمام سرازیر شد .
یونا : اوهوم . چندین بار . ولی هیچ وقت نتونستم . همیشه یه مزاحم پیدا میشد که بخواد نجاتم بده .
یونگی ویو :
بعد از حرفش و اینکه دیدم داره گریه می کنه بغلش کردم .
یونگی : هییششش اشکال نداره الان جات امنه . کاری می کنم از این به بعد شاد زندگی کنی خب ؟
یونا : ولی تو هم ...
یونگی : من چی ؟
یونا : همه ی ارمی ها می دونن که تو هم افسردگی داشتی .
یونگی : مگه تو ...
یونا : اوهوم از بچگی طرفدارت بودم ، همه ی اهنگ های تورو حفظم .
یونگی : واقعا ؟ پس خواهرم طرفدار منه ؟
یونا : اوهوم .
یونگی : خب می تونم اسمت دوست هات رو بدونم ، یا بدونم به چه چیزی علاقه مندی ؟
یونا : خب ... من دوستی ندارم ، فقط یه نفره یوری که اونم تو یتیم خونه باهاش آشنا شدم . من به موسیقی ، رقص و اینجور چیز ها علاقه مندم . رنگ مورد علاقم هم مشکیه . خب تو ؟
یونگی : من دوستم جیهوپه . رنگ مورد علاقم مشکی . و گیتار زدن رو خیلی دوست دارم . البته فکر کنم اینا رو بدونی .
یونا : خب آره می دونم .
< سه سال بعد >
بیا پایین
خب چون اون یکی داستان رو هنوز کامل نکردم این رو بدون شرط می زارم و دوتا پارت هم می زارم براتون :)
امیدوارم دوست داشته باشید .
- ۲.۴k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط