عشق ممنوعه part²
م ی : باشه ، می تونی بری اتاق بعدیش اونجا فکر کنم راحت تر باشی .
یونا : باشه .
رفتم تو اتاق یه اتاق سفید مشکی بود .
اینجا خیلی راحت تر بودم وسایلم رو جابه جا کردم .
بهم گفت بهش بگم مامان ، خب ... دلم برای مامانم تنگ شد . رفتم توی تختم نشستم و شروع کردم به گریه کردم ، چشمام می سوخت ولی برام مهم نبود . از بچگی اینطوری بودم ، بدون صدا گریه می کردم فقط هر چند دقیقه صدای نفس کشیدنم بلند تر می شد .
ویو یونگی :
امروز قرار بود اون دختره یونا بیاد .
چند بازی اون دختر رو دیده بودم . توی حیاط یتیم خونه می نشست روی یه صندلی و گریه می کرد . فکر کنم افسرده بود . داشتم می رفتم پایین که ببینم اونجا هست . از توی یه اتاق صدایی شنیدم مثل صدای گریه بود . در زدم و رفتم تو .
یونگی : ببخشید میشه بیام تو .
یونا : بیا .
در رو باز کردم دیدم با چشم های قرمز و گونه های خیس روی تختش نشسته مشخص بود که گریه کرده .
یونگی : سلام ، خب من داداشتم . اسمم یونگیه . می تونی شوگا هم صدام کنی میشه حرف بزنیم البته اگه بخوای .
ویو یونا :
یه نفر در زد و اومد تو .
اون همون آیدلی بود که از بچگی دوسش داشتم . آیدل مورد علاقم الان داداشم بود . ولی اینقدر حالم بد بود که حتی نتونستم بهش بگم . حتی نمی خواستم حرف بزنم . ولیاون با نگاهش کاری می کرد که بخوام براش هر کاری بکنم .
یونا : سلام ب باشه . بیا تو .
یونگی : خب می خوای در اتاق رو ببندم که راحت باشی ؟ می تونی خیلی راحت باهام حرف بزنی .
یونا : باشه . آره اگه میشه ببند اینجوری بهتره .
یونگی : باشه . در رو بست و اومد کنارم توی تخت نشست .
یونگی : خب میشه یه سوال بپرسم .
یعنی چی می خواست بپرسه ؟
شرط ها نرسیده بود ولی گذاشتم ...
امیدوارم دوست داشته باشید .
شرط اینه که بگید اولین بایستون توی بی تی اس کی بود ؟
یونا : باشه .
رفتم تو اتاق یه اتاق سفید مشکی بود .
اینجا خیلی راحت تر بودم وسایلم رو جابه جا کردم .
بهم گفت بهش بگم مامان ، خب ... دلم برای مامانم تنگ شد . رفتم توی تختم نشستم و شروع کردم به گریه کردم ، چشمام می سوخت ولی برام مهم نبود . از بچگی اینطوری بودم ، بدون صدا گریه می کردم فقط هر چند دقیقه صدای نفس کشیدنم بلند تر می شد .
ویو یونگی :
امروز قرار بود اون دختره یونا بیاد .
چند بازی اون دختر رو دیده بودم . توی حیاط یتیم خونه می نشست روی یه صندلی و گریه می کرد . فکر کنم افسرده بود . داشتم می رفتم پایین که ببینم اونجا هست . از توی یه اتاق صدایی شنیدم مثل صدای گریه بود . در زدم و رفتم تو .
یونگی : ببخشید میشه بیام تو .
یونا : بیا .
در رو باز کردم دیدم با چشم های قرمز و گونه های خیس روی تختش نشسته مشخص بود که گریه کرده .
یونگی : سلام ، خب من داداشتم . اسمم یونگیه . می تونی شوگا هم صدام کنی میشه حرف بزنیم البته اگه بخوای .
ویو یونا :
یه نفر در زد و اومد تو .
اون همون آیدلی بود که از بچگی دوسش داشتم . آیدل مورد علاقم الان داداشم بود . ولی اینقدر حالم بد بود که حتی نتونستم بهش بگم . حتی نمی خواستم حرف بزنم . ولیاون با نگاهش کاری می کرد که بخوام براش هر کاری بکنم .
یونا : سلام ب باشه . بیا تو .
یونگی : خب می خوای در اتاق رو ببندم که راحت باشی ؟ می تونی خیلی راحت باهام حرف بزنی .
یونا : باشه . آره اگه میشه ببند اینجوری بهتره .
یونگی : باشه . در رو بست و اومد کنارم توی تخت نشست .
یونگی : خب میشه یه سوال بپرسم .
یعنی چی می خواست بپرسه ؟
شرط ها نرسیده بود ولی گذاشتم ...
امیدوارم دوست داشته باشید .
شرط اینه که بگید اولین بایستون توی بی تی اس کی بود ؟
- ۴.۱k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط