دختر کیم ...
دختر کیم ...
پارت هشتم
•خواننده های عزیز توجه کنند برای خوندن پارت های قبل این فیک باید به قسمت های پایین تر پیج مراجعه کنید ممنون •
_________________
آنچه گذشت: جک دوست و همراه ا.ت در آتش سوزی مرد ...ا.ت به دست نامجون دزدیده شد و بعد از فرار پیش یه مامور مخفی پناه آورد که دنبال کیم نامجون بود وقتی مامور مخفی به شهر رفت افراد نامجون و نامجون جای ا.ت رو پیدا کردند و دوباره برگردوندنش و ....
بریم سراغ ادامه داستان :
_ قراره بریم مهمونی بار ...
ات:بریم ؟؟ من با تو هیچ جا نمیام
_دوست نداری که. دیشب برات تکرار بشه هومم؟؟
نامجون سمت اتاق رفت که ...
ات:ت،تو تغییر کردی !
با این حرف ا.ت، نامجون ایست کرد و روش رو سمت ا.ت کرد
_چی گفتی؟!
ا.ت کمی مکث کرد و حرفش رو دوباره تکرار کرد
ات: تو تغییر کردی ...تو اصلا اینجوری نبودی چطوری یه شخص آروم و مهربون شد همچین کسی ...من فکر میکردم تو واقعا یه آرامش تمامی ولی اینجوری نبود ...کار هات و رفتارهات هر روز داره بیشتر از روز قبل من رو اذیت و آزار میده و این...
_بس کن ا.ت...من ، من فقط دارم ازت محافظت میکنم وگرنه ...وگرنه تا حالا صدبار کشته شده بودی ...به دست من نه ...به دست یکی دیگه
ات:محافظت ؟؟تو اسم این رو محافظت کردن از یه نفر میزاری ؟! آرهه؟؟(داد آروم)
الان توقع داشتید مثل هر فیک دیگه ای نامجون بیاد و ا.ت رو کتک بزنه ؟!...اشتباه فکر میکنید
_درموردش حرفی نزن ا.ت ...بس کن
در آرامش کامل به سمت اتاقش رفت
از تو اتاقش داد زد که ...
_هی ا.ت ...لباس باز نپوشی هااا
ات:باشه باباااا
ات وارد اتاقش شد و یه لباس انتخاب کرد باز ؟! صدرصد اینکار کار رو انجام میداد یه لباس باز پوشید و آرایش ملایم کرد رفت پایین که نامجون رو دید
نامجون با دیدنش ترکیب صورتش عوض شد ...متعجب، عصبانی، حرصی ...
_ایا من اینجا برای تو اسباب بازیم بچه ؟!
ات:اسباب بازی ؟! نه ...ولی تابلو هنری آره
نامجون تک خنده ای کرد ولی سریع جمعش کرد
_میری عوض میکنی یا خودم وارد عمل بشم ؟!
ات سریع گفت
ات:خودم عوض میکنم
_اها ...برو سریع
ات رفت و بعد از چند. دقیقه اومد پایین و سمت مکان مهمونی یا همون بار حرکت کردند
روی یکی از میز ها نشستند و ویسکی سفارش دادند ....
کم کم مهمون های بیشتری میومدن همه شون عادی بود تا اینکه یه مرد تقریبا شصت ، هفتاد ساله با چند تا بادیگارد وارد شد و این باعث نگرانی و عصبانیت نامجون شد صندلی من رو بیشتر طرف خودش کشید
_هر اتفاقی افتاد از پیش من جُم نمیخوری ا.ت ...فهمیدی ؟!
ات:اما ...اما چرا ؟؟
_ا.ت فهمیدی ؟؟ از کنارم تکان نخور
ات:ب،باشه
نزدیک های آخر های مهمونی بود و نامجون هر طرف که میرفت و منم با خودش میبرد و نمیزاشت از کنارش تکان بخورم که ...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
پارت هشتم
•خواننده های عزیز توجه کنند برای خوندن پارت های قبل این فیک باید به قسمت های پایین تر پیج مراجعه کنید ممنون •
_________________
آنچه گذشت: جک دوست و همراه ا.ت در آتش سوزی مرد ...ا.ت به دست نامجون دزدیده شد و بعد از فرار پیش یه مامور مخفی پناه آورد که دنبال کیم نامجون بود وقتی مامور مخفی به شهر رفت افراد نامجون و نامجون جای ا.ت رو پیدا کردند و دوباره برگردوندنش و ....
بریم سراغ ادامه داستان :
_ قراره بریم مهمونی بار ...
ات:بریم ؟؟ من با تو هیچ جا نمیام
_دوست نداری که. دیشب برات تکرار بشه هومم؟؟
نامجون سمت اتاق رفت که ...
ات:ت،تو تغییر کردی !
با این حرف ا.ت، نامجون ایست کرد و روش رو سمت ا.ت کرد
_چی گفتی؟!
ا.ت کمی مکث کرد و حرفش رو دوباره تکرار کرد
ات: تو تغییر کردی ...تو اصلا اینجوری نبودی چطوری یه شخص آروم و مهربون شد همچین کسی ...من فکر میکردم تو واقعا یه آرامش تمامی ولی اینجوری نبود ...کار هات و رفتارهات هر روز داره بیشتر از روز قبل من رو اذیت و آزار میده و این...
_بس کن ا.ت...من ، من فقط دارم ازت محافظت میکنم وگرنه ...وگرنه تا حالا صدبار کشته شده بودی ...به دست من نه ...به دست یکی دیگه
ات:محافظت ؟؟تو اسم این رو محافظت کردن از یه نفر میزاری ؟! آرهه؟؟(داد آروم)
الان توقع داشتید مثل هر فیک دیگه ای نامجون بیاد و ا.ت رو کتک بزنه ؟!...اشتباه فکر میکنید
_درموردش حرفی نزن ا.ت ...بس کن
در آرامش کامل به سمت اتاقش رفت
از تو اتاقش داد زد که ...
_هی ا.ت ...لباس باز نپوشی هااا
ات:باشه باباااا
ات وارد اتاقش شد و یه لباس انتخاب کرد باز ؟! صدرصد اینکار کار رو انجام میداد یه لباس باز پوشید و آرایش ملایم کرد رفت پایین که نامجون رو دید
نامجون با دیدنش ترکیب صورتش عوض شد ...متعجب، عصبانی، حرصی ...
_ایا من اینجا برای تو اسباب بازیم بچه ؟!
ات:اسباب بازی ؟! نه ...ولی تابلو هنری آره
نامجون تک خنده ای کرد ولی سریع جمعش کرد
_میری عوض میکنی یا خودم وارد عمل بشم ؟!
ات سریع گفت
ات:خودم عوض میکنم
_اها ...برو سریع
ات رفت و بعد از چند. دقیقه اومد پایین و سمت مکان مهمونی یا همون بار حرکت کردند
روی یکی از میز ها نشستند و ویسکی سفارش دادند ....
کم کم مهمون های بیشتری میومدن همه شون عادی بود تا اینکه یه مرد تقریبا شصت ، هفتاد ساله با چند تا بادیگارد وارد شد و این باعث نگرانی و عصبانیت نامجون شد صندلی من رو بیشتر طرف خودش کشید
_هر اتفاقی افتاد از پیش من جُم نمیخوری ا.ت ...فهمیدی ؟!
ات:اما ...اما چرا ؟؟
_ا.ت فهمیدی ؟؟ از کنارم تکان نخور
ات:ب،باشه
نزدیک های آخر های مهمونی بود و نامجون هر طرف که میرفت و منم با خودش میبرد و نمیزاشت از کنارش تکان بخورم که ...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON
۷.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.