رمان زهر گل

رمان زهر گل🫂

#پانیذ
داشتم آماده میشدم که رضا صدام زد.
پانیذ: بلهههههههههه
رضا: بیا اینجا
پانیذ: هان؟
یهو چشمم خورد به لباش با گردنش.
پانیذ: اووووووو گردن نگاه بمو نگاه
رضا: من الان چطوری اینو محو کنم.
پانیذ: جرعت داری پاک کن چطور تو میگی تو مال منی منم می خوام همه بدونن صاحب داری.
رضا: صاحب؟
پانیذ: بله
رضا: اونوقت کی هست این صاحب ما؟
پانیذ: مننننننننن؛ خانم پانیذ کریمی.
رضا: اع
پانیذ؛ آره
رضا: نخوابیدی داری هذیون میگی.
تاخاستم حرف بزنم گفت:
رضا: حیصصصصصصص؛ برو آماده شو.
دیگه حرف نزدم و رفتم.

۱ساعت بعد

از خسته گی دارم میمیرم.
داشتم میرفتم سمت اتاقم که بابا بزرگ صدام زد
پانیذ: بله آقاجون(پانیذ و بقیه به پدربزرگ میگن آقاجون)
آقاجون:......



ادامه دارد........
دیدگاه ها (۱)

حمایت عالیییییییولی دنبالم بکنید. خوشملا ی من😘🫀

پرف عوض شد گم نکنید.

بچه یک چالش من یک آهنگیو مینویسم شما تک تم ادامه ی تیکه آهنگ...

خیلی راسته🤣

فرار من

نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش پارت:۵بعد از ای...

part ¹²ا.ت: اولا که داد نزن اینجا بیمارستانه، دوما یا بیا بش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط