ناموقتی پسر داییت بود و بعد از سال دیدیش
نام:وقتی پسر داییت بود و بعد از ۱۵ سال دیدیش
پارت:۵
بعد از اینکه پیشخدمت ها ظرفارو جمع کردن جیمین دستش رو روی میز گذاشت و مکث کرد تمام رستوران انگار ساکت شد
جیمین:ا.ت راستش...نمیخوام مثل یک غریبه باهات حرف بزنم ولی نمیخوام هم از رابطه ی جدیدمون فرار کنم
نفس عمیقی کشید و مستقیم تو چشمام نگاه کرد این بار...نگاهش دیگه پر از احترام پسر دایی نبود پر از میل بود
جیمین:از وقتی تورو دیدم ، اون حس آشنایی غریبی که داشتم،حالا تبدیل شده به یک چیز واضح غیر قابل انکار ، من وقتی تورو دیدیم عاشقت شدم نه اون دختر عمه کوچولو بلکه زنی که الان اینجاست ، با چشم های پر از حرف و اون غرور شیرین
صدام کمی لرزید
ا.ت:جیمین ... تو داری چی میگی؟ما...ما پسر دایی و دختر عمه ایم
جیمین لبخندی زد یه لبخند کم رنگ ولی مصمم
جیمین:میدونم و این بزرگ ترین مشکله و شاید بزرگ ترین هیجان ما ،میدونی من ۱۵ سال دور بودم دنبال یه جور آرامش وقتی تورو دیدم ، همون حس آرامش رو تجربه کردم ، ولی یه چیز دیگه هم بود ... یه کشش که خیلی عمیق تر از خون و فامیلیه.
سرش رو کمی جلو آورد
جیمین:من تورو دوست دارم . از همون لحظه اول که دیدمت ،اینو میدونم که شاید خانواده ها واکنش نشون بدن ، ولی من نمیتونم این حس رو نادیده بگیرم ... من نمی خوام بگم بریم و دیگه همدیگه رو نبینیم چون توهم اون برق رو تو چشمات داشتی وقتی فهمیدی من کیم میخوام ازت بپرسم ا.ت آیا حاظری ریسک کنی؟ حاظری به این رابطه یه شانس بدی؟ آیا حاظری با پسر داییت که عاشقته یه شروع تازه داشته باشی؟
پارت:۵
بعد از اینکه پیشخدمت ها ظرفارو جمع کردن جیمین دستش رو روی میز گذاشت و مکث کرد تمام رستوران انگار ساکت شد
جیمین:ا.ت راستش...نمیخوام مثل یک غریبه باهات حرف بزنم ولی نمیخوام هم از رابطه ی جدیدمون فرار کنم
نفس عمیقی کشید و مستقیم تو چشمام نگاه کرد این بار...نگاهش دیگه پر از احترام پسر دایی نبود پر از میل بود
جیمین:از وقتی تورو دیدم ، اون حس آشنایی غریبی که داشتم،حالا تبدیل شده به یک چیز واضح غیر قابل انکار ، من وقتی تورو دیدیم عاشقت شدم نه اون دختر عمه کوچولو بلکه زنی که الان اینجاست ، با چشم های پر از حرف و اون غرور شیرین
صدام کمی لرزید
ا.ت:جیمین ... تو داری چی میگی؟ما...ما پسر دایی و دختر عمه ایم
جیمین لبخندی زد یه لبخند کم رنگ ولی مصمم
جیمین:میدونم و این بزرگ ترین مشکله و شاید بزرگ ترین هیجان ما ،میدونی من ۱۵ سال دور بودم دنبال یه جور آرامش وقتی تورو دیدم ، همون حس آرامش رو تجربه کردم ، ولی یه چیز دیگه هم بود ... یه کشش که خیلی عمیق تر از خون و فامیلیه.
سرش رو کمی جلو آورد
جیمین:من تورو دوست دارم . از همون لحظه اول که دیدمت ،اینو میدونم که شاید خانواده ها واکنش نشون بدن ، ولی من نمیتونم این حس رو نادیده بگیرم ... من نمی خوام بگم بریم و دیگه همدیگه رو نبینیم چون توهم اون برق رو تو چشمات داشتی وقتی فهمیدی من کیم میخوام ازت بپرسم ا.ت آیا حاظری ریسک کنی؟ حاظری به این رابطه یه شانس بدی؟ آیا حاظری با پسر داییت که عاشقته یه شروع تازه داشته باشی؟
- ۲۷۵
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط