پارت

پارت3
از پله های قرار گرفته بین صندلی هایی که در ردیف های ثابت و یکنواخت بودند پایین رفت و این بار صدایی که وجود داشت کوبیده شدن چتر به زمین بود.
راهش را کج کرده در ردیف چهارم نشست ،جایی که در بیرنگی خاک شده بود. با غرور بشکن بلند ی زد و لحظه ی بعد فضای دلگیر با کنار رفتن پرده های بلند و دوباره قرمزی که صحنه را پوشانده بود روشن شد.
تنها تماشاچی در حالی که به صندلی تکیه داده بود بی صبرانه منتظر شروع نمایش بود و به دنبال آرامشی برای قلب و احساساتِ مریض و رنگ و رو رفته اش ....
نمایش با صدای خنده ی بلند و از تهِ دلی آغاز شد ، آرامش از حرکات نرم بازیگر ها مشخص بود، در هر صحنه عشق بود و عشق و گرمایی آشنا و دل انگیز، مانند چایِ داغ در یک روز سرد و برفی.
رنگ های شاد تک تک به نمایش ملحق شده و در قاب بی رحم چشم های مرد به رقص می آمدند.
شیرین همانند تماشای بارش های نم نم باران از پشت پنجره ی بزرگ با چاشنیِ کمی گرما از شومینه ی گوشه اتاق...

منبع اصلی داستان در لینک زیر :
http://fazayihaa.blog.ir/post/243
دیدگاه ها (۱)

خب یکم از فاز داستان بیایم بیرون!خخخخخخ

دوتا رفیق کیوت! :)جیمین-جونگ کوک

پارت2 قدم هایش گاه کوتاه بود گاه بلند و گرمایی که بر وجودش خ...

پارت 1 تاریکی مطلق و نور های مرده در آن..... صفحه ای روشن که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط