پارت2
پارت2
قدم هایش گاه کوتاه بود گاه بلند و گرمایی که بر وجودش خود را سوار کرده بود از تندی این پیاده روی کاست.ایستاد، چترِ مشکی بی جان و خسته از شلاق های بی رحمِ بارانش را بست. دست آزاد شده اش را به تن پوشِ سیاه و قدر خودش که نم دار شده بود کشید.
تک بلیط نمایش را از جیبش بیرون کشید و سیگار برگی که میزبانِ گوشه لب هایش شده بود را طرفی هدایت کرد و به پوزخندش اجازه داد خودش را نشان دهد.
تمام مدت برای دیدن این نمایش برنامه ریخته بود و امروز روز موعود بود
......
به خود تکانی داد و چتر را با حرکت های کند اما محکم خودش همراه کرد و به دنبال آن در مثل حرکت نسیم بهاری بسته شد و دوباره تاریکی با تمام قدرت بر در و دیوار نقش خورد و خشکی پر غبارِ فضا، فرصت لذت بردن از دنیایی که زندگی در آن جریان داشت را از دست داد و باز هم در حسرتِ خاکیِ خودش غرق شد.
ناقوس قدم هایش در نرمی فرشی که زیر پاهایش را پوشانده بود خفه میشد و آرام به گوش میرسید.
بدون لحظهای مکث به راه رفتن ادامه داده و قدم های محکمش را بر سینه ی ستبر زمین کوبید انگار که برای رسیدن به سالن نمایشنیازی به نوری که جاده خیالی روبرویش را که روشن نماید نبود. خودش را به انتهای سالن رساند و در چوبی رو به رویش با فشار کمی هل داد.....
دوستان لطفا کپی نشه منباع اصلی این فن فیک اینجاست:
http://fazayihaa.blog.ir/post/243
قدم هایش گاه کوتاه بود گاه بلند و گرمایی که بر وجودش خود را سوار کرده بود از تندی این پیاده روی کاست.ایستاد، چترِ مشکی بی جان و خسته از شلاق های بی رحمِ بارانش را بست. دست آزاد شده اش را به تن پوشِ سیاه و قدر خودش که نم دار شده بود کشید.
تک بلیط نمایش را از جیبش بیرون کشید و سیگار برگی که میزبانِ گوشه لب هایش شده بود را طرفی هدایت کرد و به پوزخندش اجازه داد خودش را نشان دهد.
تمام مدت برای دیدن این نمایش برنامه ریخته بود و امروز روز موعود بود
......
به خود تکانی داد و چتر را با حرکت های کند اما محکم خودش همراه کرد و به دنبال آن در مثل حرکت نسیم بهاری بسته شد و دوباره تاریکی با تمام قدرت بر در و دیوار نقش خورد و خشکی پر غبارِ فضا، فرصت لذت بردن از دنیایی که زندگی در آن جریان داشت را از دست داد و باز هم در حسرتِ خاکیِ خودش غرق شد.
ناقوس قدم هایش در نرمی فرشی که زیر پاهایش را پوشانده بود خفه میشد و آرام به گوش میرسید.
بدون لحظهای مکث به راه رفتن ادامه داده و قدم های محکمش را بر سینه ی ستبر زمین کوبید انگار که برای رسیدن به سالن نمایشنیازی به نوری که جاده خیالی روبرویش را که روشن نماید نبود. خودش را به انتهای سالن رساند و در چوبی رو به رویش با فشار کمی هل داد.....
دوستان لطفا کپی نشه منباع اصلی این فن فیک اینجاست:
http://fazayihaa.blog.ir/post/243
۵.۴k
۲۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.