پارت

پارت 1
تاریکی مطلق و نور های مرده در آن.....
صفحه ای روشن که حواس های آگاهانه را تنها برای ساعتی به خود جلب کرده و آنها در خلائی ناهشیارانه مانند اسبی تازه نفس میتاختند...
آن شروع بود،همان تصویر که به هنگام روشن شدن ،پوچی و سکوت مرگ آور را در هم میشکست....
میگویند سکوت وقتی با بی نوری آمیخته میشود و با آن در میآمیزد،وحشتناک میشود ولی در بیصدایی این بی زبانی چیزی جیر جیر میکند و دری از جنس شیشه که نا آشنا هم نبود باز میشود و در پی آن،قطره قطره از نور با عبور از لایه شفاف به فرش قرمز و باریک جان میبخشد.
آهنگ ماشین های در حال عبور و مرور بر روی آسفالتِ خیس از باران این شهر که از ابر های های دل گرفته آسمان دیوانه بار میبارید، از لا به لایِ بازِ در،این اجازه را به خود میدهد تا نفوذیِ دعوت نشده ای باشد و قدم های مرد را که روی قرمزی نهاده میشد و ردی از خود به جا میگذاشت دنبال کند.

خب دوستان این تازه قسمتی از مقدمه داستانه لطفا کپی نکنید چون این داستان مال من نیست و خودم هم این داستان رو از اینجا کپی کردم : http://fazayihaa.blog.ir/post/243
دیدگاه ها (۱)

پارت2 قدم هایش گاه کوتاه بود گاه بلند و گرمایی که بر وجودش خ...

پارت3 از پله های قرار گرفته بین صندلی هایی که در ردیف های ث...

دوستان من یه داستان یا فن فیک پیدا کردم که گفتم قسمتی ازش رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط