Forever 15
Forever 15
ات : چه زود اومدی!
* اولین باریه که دارم بدون نقشه با بهترین دختر میرم بیرون
ات : عی بابا بریمم
* بفرما ( در ماشین رو براش باز کرد )
ات : ازین کارا چندشم میشه نکن!!
* باشه ( خنده )
ات : ( لبخند )
_ تو راه _
* جونگکوک که اذیتت نکرد
ات : ما دودیقه نیست اومدیم خونه الان رفت بیرون میدونم میخواد کجا بره
* واییی مگه ما نمیخوایم بریم بار ...
ات : خب اونم اونجاست با بکهیون
* پس ما داریم تنها میریم ( پوزخند )
ات : هییییی رفیقمم هست از دوران دبیرستان باهاش دوستم
* همکلاسیت بود ؟
ات : نههه ما.... ( بهش توضیح داد چطوری اشنا شده با ته و کوک کسایی که نمیدونن قصل ۱ رو بخونن)
* غمگین بودا ولی باحاله
ات : نگهدار رسیدیم
ات ویو :
رفتیم پایین تهیونگ جلو در بود دوییدم بغلش و الیور باها احوال پرسی کرد اشناشون کردم رفتیم تو...
ته : هی میدونی جونگکوک هم اینجاست ؟
ات : تو که منو میشناسی از قصد اومدم
ته : معلومه از قیافت هرکی داستانو ندونه میفهمه
ات : اووففف ... یه ال-کل صد درصد
ته : نههه تو ظرفیتت کمههه ات
ات :خب حالا وحشی
* اگه اذیت میشی مجبوری مگه
ات : هردوتون ..... ساکت
ته . * : چشم
کوک ویو :
دور و اطرافمو نگا کردم یه دختر رو دیدم تو صورتش نور خورده بود استایلش شبیه ات بود
کوک : بکهیون...
بک : ها
کوک : اون ات نیست
بک : اره خودشه ( با خونسردی تمام جوری که به ..... نبود قراره خون به پا بسه نوشیدنیشو خورد و وقتی که کوک بلند شد به خودش اومد)
بک : هیییی میدونی اگه ات بفهمع رفنی سمت یه دختر دیگه چی میشه ؟؟
کوک : ات که خودش اینجاست ولم کن
بک : تون ات نیست شبیه اته بشین حال کن....
کوک : هوففف
کوک ویو :
من مطمئنم که اته چیزی نگفتم که ببینم چیکار میکنه
ات : بچه هاااا ( مست )
ته : الیورر واقعا معذرت میخوام یه کاری پیش اومده باید برم مرسی
* : اوکی خدافظ
ات : نرووو ... الیور جونم
* جان !
ات : چرا بقیه اذیتم میکنن
* ولشون کن
ات : نه توام اذیتم میکنی توام ول کنم ؟
* نه نه نه قول میدم اذیتت نکنم خوبه ؟ ( خنده )
ات : اره ( ات یقه ی الیور رو گرفت و خودشو چسبوند بهش و تو چشماش نگا کرد)
ات : خیلی ... قشنگه ... چشمات ٬ بینیت و ... لبات
( وقتی اینو گفت خودشو نزدیک تر کرد و لبا--شو محکم رو لبا--ی الیور گذاشت
بعد چند مین الیور به خودش اومد و باهاش همکاری کرد . دستاشو رو کمر ات گذاشت و بلندش کرد و نشوندش رو پاهاش و و و رستم با اسب سفیدش از راه رسید .....)
سخنان دکتر نمیدونم چی چی =]
لایک کنین لطفا کامنت یادتون نره فالو هم بی زحمت .... :)
ات : چه زود اومدی!
* اولین باریه که دارم بدون نقشه با بهترین دختر میرم بیرون
ات : عی بابا بریمم
* بفرما ( در ماشین رو براش باز کرد )
ات : ازین کارا چندشم میشه نکن!!
* باشه ( خنده )
ات : ( لبخند )
_ تو راه _
* جونگکوک که اذیتت نکرد
ات : ما دودیقه نیست اومدیم خونه الان رفت بیرون میدونم میخواد کجا بره
* واییی مگه ما نمیخوایم بریم بار ...
ات : خب اونم اونجاست با بکهیون
* پس ما داریم تنها میریم ( پوزخند )
ات : هییییی رفیقمم هست از دوران دبیرستان باهاش دوستم
* همکلاسیت بود ؟
ات : نههه ما.... ( بهش توضیح داد چطوری اشنا شده با ته و کوک کسایی که نمیدونن قصل ۱ رو بخونن)
* غمگین بودا ولی باحاله
ات : نگهدار رسیدیم
ات ویو :
رفتیم پایین تهیونگ جلو در بود دوییدم بغلش و الیور باها احوال پرسی کرد اشناشون کردم رفتیم تو...
ته : هی میدونی جونگکوک هم اینجاست ؟
ات : تو که منو میشناسی از قصد اومدم
ته : معلومه از قیافت هرکی داستانو ندونه میفهمه
ات : اووففف ... یه ال-کل صد درصد
ته : نههه تو ظرفیتت کمههه ات
ات :خب حالا وحشی
* اگه اذیت میشی مجبوری مگه
ات : هردوتون ..... ساکت
ته . * : چشم
کوک ویو :
دور و اطرافمو نگا کردم یه دختر رو دیدم تو صورتش نور خورده بود استایلش شبیه ات بود
کوک : بکهیون...
بک : ها
کوک : اون ات نیست
بک : اره خودشه ( با خونسردی تمام جوری که به ..... نبود قراره خون به پا بسه نوشیدنیشو خورد و وقتی که کوک بلند شد به خودش اومد)
بک : هیییی میدونی اگه ات بفهمع رفنی سمت یه دختر دیگه چی میشه ؟؟
کوک : ات که خودش اینجاست ولم کن
بک : تون ات نیست شبیه اته بشین حال کن....
کوک : هوففف
کوک ویو :
من مطمئنم که اته چیزی نگفتم که ببینم چیکار میکنه
ات : بچه هاااا ( مست )
ته : الیورر واقعا معذرت میخوام یه کاری پیش اومده باید برم مرسی
* : اوکی خدافظ
ات : نرووو ... الیور جونم
* جان !
ات : چرا بقیه اذیتم میکنن
* ولشون کن
ات : نه توام اذیتم میکنی توام ول کنم ؟
* نه نه نه قول میدم اذیتت نکنم خوبه ؟ ( خنده )
ات : اره ( ات یقه ی الیور رو گرفت و خودشو چسبوند بهش و تو چشماش نگا کرد)
ات : خیلی ... قشنگه ... چشمات ٬ بینیت و ... لبات
( وقتی اینو گفت خودشو نزدیک تر کرد و لبا--شو محکم رو لبا--ی الیور گذاشت
بعد چند مین الیور به خودش اومد و باهاش همکاری کرد . دستاشو رو کمر ات گذاشت و بلندش کرد و نشوندش رو پاهاش و و و رستم با اسب سفیدش از راه رسید .....)
سخنان دکتر نمیدونم چی چی =]
لایک کنین لطفا کامنت یادتون نره فالو هم بی زحمت .... :)
۶.۰k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.