رمان(عشق)پارت۱۰۴
سوسن:چی؟😢🥺. عمر:تو خودکشی کردی💔. سوسن:من هیچی یادم نمیاد هیچی یادم نیست....آخه...آخه چرا من خودکشی کرده بودم؟هان؟حتی من دلیلشم نمیدونم😭😭. عمر:بیا بغلم دختر گریه نکن مهم نیست فقط تو گریه نکن ببخشید که درکت نکردم نباید باهات اینجوری رفتار میکردم🥺🥺🥺💔. سوسن:نمیام بغلت اصلا من قهرم تو بخاطر چیزی که یادم نمیاد منو متهم کردی تازه دیشبم که نذاشتی حرف بزنم گذاشتی رفتی بگذریم من میرم بالا(تا خواستم برم دستمو گرفت). عمر:(تا خواست بره دستشو گرفتم)عشقم از دست من ناراحت نشو دست خودم نبود نتونستم درکت کنم من..😢من واقعا متاسفم. سوسن:مشکل اصلی همینه تو نمیخوای درکم کنی تازه هر سری هم ازت میپرسم من چرا خودکشی کردم هیچی نمیگی...........ببین الانم نگفتی🥺🥺🥺🥺💔💔💔(دستشو کشیدم و رفتم تو اتاق). عمر:اوف اوف از دست تو عمر ذاتا باید دل دختره رو میشکوندی💔😤😤😤😤😑. «خونه ی یاسمین و سارپ». یاسمین:داداش؟. سارپ:بگو یاسمین. یاسمین:چرا عمر دلیل اون کارایی که با آبجیمونو کرد رو نمیگه نمیشه که دست رو دست بزاریم درسته سوسن چیزی یادش نیست اما ما که یادمونه چی به سرش گذشته که خودکشی کرده باید بفهمیم چرا با سوسن اینجوری کرد چرا ترکش کرد که خودکشی کنه. سارپ:همش تقصیر توئه یاسمین یادته من گفتم که این آشغال باعث زجر کشیدن خواهرمون شد اما تو بازم گذاشتی عمر ببرتش چی بگم واقعا کارات دیوونه کنندست😤😤. یاسمین:خب چیکار میکردم میذاشتم حال سوسن از اینی که هست بدتر بشه........اما دیگه باید جواب پس بده😑😑😑😑💔. «خونه ی سوسعم». عمر:(صدای زنگ اومد درو باز کردم)عه یاسمین!سارپ! سارپ:باهات حرف دارم. یاسمین:منم همینطور. سوسن: یعنی چی نه نه نه نه یعنی مگه میشه وای چطور تونست واقعا چطور تونست چطور دلش اومد(دیگه اشکام بهم اجازه نمیدادن)یعنی..............یعنی😭😭😭. «فلش بک».......
۵.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.