رمان(عشق)پارت۱۰۶
یاسمین:باور کن بخاطر خودت نگفتم ببین من و سارپ الان میخوا......(نداشت حرفمو ادامه بدم). سوسن:خفه نمیخوام هیچی بشنوم سارپ از تو که واقعا توقع نداشتم واقعا برات متاسفم😭😢😢😢😢😢😢😢😢. سارپ:ببین آبجی خوشگ.......(نذاشت حرفمو ادامه بدم). سوسن:تو هم خفه شو فقط یه سوال ازت دارم عمر تو چطور با این کارایی که کردی ازم توقع داشتی موقع بوسیدن کنار نکشم تازه چطور تونستی بخاطرش باهام بد رفتاری کنی با اینکه میدونستی من بخاطر تو...........بخاطر تو دیگه نمیتونم مادر بشم بخاطر تو حافظم رو از دست داده بودم بخاطر تو خودکشی کردم من.....من نزدیک بود بمیرم که ای کاش میمردم😭😭(دیگه داشتم دیوونه میشدم با هق هق و گریه و عصبانیت بهش هجوم آوردم)چطور تو نیستی عوضی(محکم به سینش میزدم)تو زندگمو به آتیش کشیدی😭😭😭چطور...چطور دلت اومد چطور تونستییییییی😭(با داد)از همتون متنفرم(گلدونی که بغلم بود رو رو زمین پرت کردم)😭😭😭😭😭..........
۶.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.