مافیای من
#مافیای_من
p:96
و دیگه هوشیاریمو از دست دادم
*ویو تهیون*
رو صندلی نشسته بودم و به معامله امروزم فکر میکردم شاید یکم با اون مرده تند رفتار کرده بودم
ولش مگه اصن مهمه تقصیر اون بود که رفت رو اعصابم……ویووووو
با لرزشی که ساعتم کرد نگاهم بهش افتاد
این لرزش یعنی ا.ت نیاز به کمک داره پس از رو صندلی بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم به بادیگاردم گفتم همرو جمع کنن سوار ماشین بشن
و خودمم سوار ماشین شدم به سمت ا.ت رفتم
«20مین بعد»
چند دقیقه ای میشد که تو راه بودم دیگه کم کم رسیده بودیم
از ماشین پیدا شدمو به بادیگاردا گفتم
تهیون:گروه اول دور این مکانو محاصره کنن و دور این مکانو گازاعیل بریزن و گروه دوم با من بیان و وقتی گفتم از این مکان بیرون بیان تا من اینجارو اتیش بزنم
همه چشمی گفتم همراه من اومدن با لگد درشو کندم واردش شدم
با وارد شدم همه چشما افتاد رو من و مخصوصا رایان که با تعجب داشت منو نگاه میکرد
پوزخندی زدمو نزدیک رایان شدمو گفتم
تهیون:چیه خوشگل ندیدی تاحالا
با لکنت گفت
رایان:تو..تو…چجوری اومدی اینجا
در جواب این حرفش گفتم ث
تهیون:میبینم که انتظار نداشتی من بیام
سرمو خم کردم به تن بی جون ا.ت ذل زدم و ادامه دادم
تهیون:و مثل اینکه دوست منم گروگان گرفتی
بعد تمام شدن حرفم بلند داد زدم
تهیون:چرا وایستادین بدواید شروع کنین
همه بعد حرفم با دو به سمت دسته رایان رفتم
و منم سریع چاقو رو گرفتم به شکم رایان زدم
بعد زدنم رایان دستشو به سمت چاقو برد و خم شد منم با یه لگد اونو انداختم ذو زمین و گفتم
تهیون:اهه باورم نیمیشه هنوزم رومخ هایی مثل تو هست
بعد تمام شدن حرفم به سمت ا.ت رفتمو تن بی جونشو از دست طنابا نجات دادم
به همه بادیگاردام گفتم که از اونجا در بیان بعد اینکه همه بادیگاردا در اومدن فندکمو از تو جیبم بیرون اوردم و روشنش کردم و انداختمش اوتو بعد انداختنم همشا تو صدم ثانیه اتیش گرفت و صدای کمک رایان همه جا پر شده بود….
<دوستان تقریبا ۳پارت دیگه تموم میشه>
p:96
و دیگه هوشیاریمو از دست دادم
*ویو تهیون*
رو صندلی نشسته بودم و به معامله امروزم فکر میکردم شاید یکم با اون مرده تند رفتار کرده بودم
ولش مگه اصن مهمه تقصیر اون بود که رفت رو اعصابم……ویووووو
با لرزشی که ساعتم کرد نگاهم بهش افتاد
این لرزش یعنی ا.ت نیاز به کمک داره پس از رو صندلی بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم به بادیگاردم گفتم همرو جمع کنن سوار ماشین بشن
و خودمم سوار ماشین شدم به سمت ا.ت رفتم
«20مین بعد»
چند دقیقه ای میشد که تو راه بودم دیگه کم کم رسیده بودیم
از ماشین پیدا شدمو به بادیگاردا گفتم
تهیون:گروه اول دور این مکانو محاصره کنن و دور این مکانو گازاعیل بریزن و گروه دوم با من بیان و وقتی گفتم از این مکان بیرون بیان تا من اینجارو اتیش بزنم
همه چشمی گفتم همراه من اومدن با لگد درشو کندم واردش شدم
با وارد شدم همه چشما افتاد رو من و مخصوصا رایان که با تعجب داشت منو نگاه میکرد
پوزخندی زدمو نزدیک رایان شدمو گفتم
تهیون:چیه خوشگل ندیدی تاحالا
با لکنت گفت
رایان:تو..تو…چجوری اومدی اینجا
در جواب این حرفش گفتم ث
تهیون:میبینم که انتظار نداشتی من بیام
سرمو خم کردم به تن بی جون ا.ت ذل زدم و ادامه دادم
تهیون:و مثل اینکه دوست منم گروگان گرفتی
بعد تمام شدن حرفم بلند داد زدم
تهیون:چرا وایستادین بدواید شروع کنین
همه بعد حرفم با دو به سمت دسته رایان رفتم
و منم سریع چاقو رو گرفتم به شکم رایان زدم
بعد زدنم رایان دستشو به سمت چاقو برد و خم شد منم با یه لگد اونو انداختم ذو زمین و گفتم
تهیون:اهه باورم نیمیشه هنوزم رومخ هایی مثل تو هست
بعد تمام شدن حرفم به سمت ا.ت رفتمو تن بی جونشو از دست طنابا نجات دادم
به همه بادیگاردام گفتم که از اونجا در بیان بعد اینکه همه بادیگاردا در اومدن فندکمو از تو جیبم بیرون اوردم و روشنش کردم و انداختمش اوتو بعد انداختنم همشا تو صدم ثانیه اتیش گرفت و صدای کمک رایان همه جا پر شده بود….
<دوستان تقریبا ۳پارت دیگه تموم میشه>
۶.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.