درد نبودنت که عادت نمی شود

درد نبودنت که عادت نمی شود
دردِ هجوم یک اتفاق خودش را می‌‌پیچاند به پهلوهایم .
نمی‌ خواهم بترسم ،
نمی‌ خواهم گریه کنم ؛
ولی‌ نبودنت عجیب سوراخ می‌کند تقویم روز‌هایِ بودنم را .
هنوز هم نمی‌‌خواهم گریه کنم .
اتفاق که می‌‌خواهد بیفتد ،
اختیارِ اشک و چشم و دل و شب و فریاد از دست می رود .
تو از دست رفته ای ،
من از دست می‌‌روم .
دیدگاه ها (۵)

تو نمیدانی که ارتفاعِ پاشنه هایت،همبستگیِ مستقیم دارد با حس ...

من این نیمه شبهایی‌ که از خواب تو بیدار می‌شومو خالی‌ از رؤی...

امروز زادروز مرد خوشتیپ اولترافورداست..."چهل و دو سالگیت مبا...

نگاهم کنبگذار ریشه بدوانم در ادراکِ نگاهتکه نگاهت،"قاصد این ...

میدانی درد دارد :))))قفسه ی سینه ام درد دارد دردی مشابه با ش...

وانشات اینوماکی//پارت ۲

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط