ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو باز میکرد آب

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه، تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، و نمیتونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...!

این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه. دوسشون داریم و دوستمون دارند، ولی اونارو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم.ا
دیدگاه ها (۳)

چه کنم با غم خویش؟گه گهی بغض دلم میترکددل تنگم زعطش میسوزدشا...

#me#fazzi#پل خواجووووووو

گاهی از دلتنگی زیاد...غر غر میکنم!او فکر میکند من باز هم عصب...

دلتنگی یک "شماره" در گوشیِ توستکه زنگ نمی زند به این آسانی

پلیس. ابلیس. part ¹⁵[ ا.ت ویو ] ایششششش این چقدر ر...

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط