به گلاب گفتمچه خوشبویی

به گلاب گفتم:چه خوشبویی !
گفت : گل بودم
به دست روزگار چیده شدم ،
و در کوره اتش ،
سوختم سوختم سوختم ...
ولی با متانت صبر کردم
کوره خاموش شد
خالص شده بودم
و عزیزتر از پیش !
دیدگاه ها (۱)

همیشه که صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن، به این معنا نی...

کیوسک های تلفن راجمع کردند..و دوستت دارم هارا به انبار بردند...

ماآدم ها قانع نیستیم...ما آدمها محبت که می بینیمدور نمی شویم...

ای پاسخ بی چون و چرای همه ی مااکنون تویی و مسئله های همه ی م...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

part 2"ویو ا.ت"توی خواب عمیقی بودم که مادرناتنیم گفت: _ دختر...

part 6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط