فرار من
۷۲
خودمم خندم گرفت. خیلی جدیدا بیشعور شده بوداااا. دختره بی حیا این تیهونگ روش تاثیر گذاشته بود. با حرص گفتم
یوری.... خفه بمیر با تو هیز توی یک اتاق هم نمیخوابم . چه برسه به حمام.
جنا هم رفته ناخوناش رو درست کنه
حوصله داره هااااا. من رو بزاری آرایش هم نمیکنم....والا!
رفتم زیر دوش آب گرم .
خدا آمشب رو بخیر کنه با جنگکوک
خودمم خیلی هیجان داشتم
میخواهن من رو عروسشون معرفی کنن ؟!
بعد فامیلشون نمیگن چرا این ها هنوز عقد نکرده توی یک خونه هستن!
سرمو تکان دادم تا حواسم پرت بشه
اصلا به من چه!!
از صبح از جنگکوک خبری نبود
از حمام بیرون اومدم و موهام رو سشوار کشیدم و لباسم رو پوشیدم . روتین پوستیم رو آنجام دادم و رفتم پایین برای صبحانه.
که با کتی جون و جنا کلی حال کردیم. راستش هی میخواستم بپرسم جنگکوک کجاست ولی چیزی نگفتم.
والا. به وقت نمیگن این چرا نمیدونه نامزدش کجاست ؟؟
شک میکنن دیگه!
واسه همین زیپ دهنم رو بستم.
خدمتکار ها هم همچین کاری میکردن انگار عروسیه!
من کلا خونسرد بودم. ولی جنا خییییلی شاد بود و خیلی هم از خانوادشون تعریف میکرد که حالا انگار من نترسمو و استرس نگیرم.
ولی خدایی خیلی ریلکس بودم.
انگار نه انگار امشب باید جلو یک جین آدم نقش نامزد جنگکوک رو بازی میکردم.
وای گفتم جنگکوک .
ولم میخواهد نابودش کنم
دیشب تا صبه خواب این یارو جنه رو میدیدم که با اره برقی افتاده بود دنبالم.
آنقدر با جنا و کتی جون مسخره بازیه در آوردیم که زمان عین برق و باد گذشت .
به خودمون آومدیم ساعت ۵:۳۵ ۶:۰۰ بود
جنا و کتی جون آوار شدن سرمو که حالا که آرایشگاه نرفتی باید بزاری خودمون میکاپت کنیم .
حالا بیا به این ها حالی من که بابا بخدا من به آرایش زیاد عادت ندارم اصلا خوشم نمیاد. همیشه هم کلارا مسخرم میکرد که تو میخواستی پسر بشی خدا پشیمون شده(🤣)
خوب چی کار کنم. میکاپ که میکنم بعد وسط های مهمونی حواسم پرت میشه یه وقت چشمام رو میمالم ریده میشه توی آرایشم خوب, عین زامبی میشم
گوش بدین بابا
خودمم خندم گرفت. خیلی جدیدا بیشعور شده بوداااا. دختره بی حیا این تیهونگ روش تاثیر گذاشته بود. با حرص گفتم
یوری.... خفه بمیر با تو هیز توی یک اتاق هم نمیخوابم . چه برسه به حمام.
جنا هم رفته ناخوناش رو درست کنه
حوصله داره هااااا. من رو بزاری آرایش هم نمیکنم....والا!
رفتم زیر دوش آب گرم .
خدا آمشب رو بخیر کنه با جنگکوک
خودمم خیلی هیجان داشتم
میخواهن من رو عروسشون معرفی کنن ؟!
بعد فامیلشون نمیگن چرا این ها هنوز عقد نکرده توی یک خونه هستن!
سرمو تکان دادم تا حواسم پرت بشه
اصلا به من چه!!
از صبح از جنگکوک خبری نبود
از حمام بیرون اومدم و موهام رو سشوار کشیدم و لباسم رو پوشیدم . روتین پوستیم رو آنجام دادم و رفتم پایین برای صبحانه.
که با کتی جون و جنا کلی حال کردیم. راستش هی میخواستم بپرسم جنگکوک کجاست ولی چیزی نگفتم.
والا. به وقت نمیگن این چرا نمیدونه نامزدش کجاست ؟؟
شک میکنن دیگه!
واسه همین زیپ دهنم رو بستم.
خدمتکار ها هم همچین کاری میکردن انگار عروسیه!
من کلا خونسرد بودم. ولی جنا خییییلی شاد بود و خیلی هم از خانوادشون تعریف میکرد که حالا انگار من نترسمو و استرس نگیرم.
ولی خدایی خیلی ریلکس بودم.
انگار نه انگار امشب باید جلو یک جین آدم نقش نامزد جنگکوک رو بازی میکردم.
وای گفتم جنگکوک .
ولم میخواهد نابودش کنم
دیشب تا صبه خواب این یارو جنه رو میدیدم که با اره برقی افتاده بود دنبالم.
آنقدر با جنا و کتی جون مسخره بازیه در آوردیم که زمان عین برق و باد گذشت .
به خودمون آومدیم ساعت ۵:۳۵ ۶:۰۰ بود
جنا و کتی جون آوار شدن سرمو که حالا که آرایشگاه نرفتی باید بزاری خودمون میکاپت کنیم .
حالا بیا به این ها حالی من که بابا بخدا من به آرایش زیاد عادت ندارم اصلا خوشم نمیاد. همیشه هم کلارا مسخرم میکرد که تو میخواستی پسر بشی خدا پشیمون شده(🤣)
خوب چی کار کنم. میکاپ که میکنم بعد وسط های مهمونی حواسم پرت میشه یه وقت چشمام رو میمالم ریده میشه توی آرایشم خوب, عین زامبی میشم
گوش بدین بابا
- ۱۱.۹k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط