پارت ۱۴ فیک دور اما آشنا
پارت ۱۴
آدلیا ویو
چند ساعت بعد
تهیونگ تو اتاقش بود و منم تو اتاقم ، وقت ناهار بود پس رفتم دم اتاق تهیونگ
در : تق تق
آدلیا : تهیونگ شی ؟
تهیونگ : بیا تو
آدلیا : باشه
اومدم داخل اتاق و دیدم تهیونگ غرق کارهاس و مثل اینکه اصن حواسش به ساعت نیس
آدلیا : تهیونگ شی بیا بریم ناهار
تهیونگ سرشو از کامپیوتر آورد بیرون و بهم خیره شد
تهیونگ ویو
آییی لعنتی چقد خوشگله ، وایی پسر فک کنم عاشقش شدم ، امیدوارم اونم همین حسو بهم داشته باشه ، من صبر ندارم میخام زودتر بهش بگم ، ولی نه ممکنه پدربزرگ و عمو و زن عمو فکر بدی درموردم کنن
تهیونگ : مگه ساعت چنده؟
آدلیا : ۲ ی ظهر
تهیونگ : چه زود
آدلیا : زوده ؟ اولین بارمه انقد کار کردم تهیونگ شیییی
تهیونگ : باشه بیا بریم
آدلیا ویو
با تهیونگ به سمت رستوران شرکت رفتیم و غذا گرفتیم و باهم نشستیم روی یه میز
و غذامونو خوردیم
بعد از چند مین غذامون تموم شد
آدلیا : تهیونگ شی تو خسته نشدی ؟
تهیونگ : نه
آدلیا : واقعا ؟
تهیونگ : آره خب
آدلیا : ولی من خیلی خستم میای بعد کار بریم سوجو بخوریم ؟ (خودشو کیوت میکنه)
تهیونگ : آدلیااااا اونجوری مکن خودتو دختر ، دوباره میخای راهی بیمارستان شی ؟
آدلیا : خب پس بیا چهارتایی بریم شام
تهیونگ : چهارتایی ؟
آدلیا : آره به رینا و جونگکوکم بگیم
تهیونگ : باشه
آدلیا : من بهشون میگم
تهیونگ : باشه ، بیا بریم سرکار
آدلیا : باش
دوباره باهم رفتیم تو اتاقامون و ادامه ی کارمونو انجام دادیم ، بعد از تقریبا یک ساعت کار منشی رو صدا زدم
آدلیا : منشیی مین ؟؟؟؟(داد)
منشی بدو اومد
منشی : بله خانم ؟
آدلیا : میشه یه قهوه برام بیاری ؟
منشی : چشم
منشی رفت و منم به رینا زنگ زدم
مکالمشون
آدلیا : سلام رینا جونممممممم
رینا : سلام بیشعور خر
آدلیا : چته ؟
رینا :واس چی بهم زنگ نزدی دلم برات تنگ شده بوددد
آدلیا : ببخشید سر شلوغ بود
رینا : باشه اشکال نداره ، خب چه خبرا ؟
آدلیا : میخاستم بگم امشب با جونگکوک بیاین رستورانه-------
رینا : ما ستا ؟
آدلیا : نه چهارنفریم من میز رزرو میکنم
رینا : دختر دوس پسرته ؟
آدلیا : هوی نه بابا تهیونگه
رینا : خب نسبتتون باهم کاپله دیگه
آدلیا : نه بابا پسر عمومه .......ولی
رینا : چی؟؟؟؟؟؟؟(داد)
آدلیا : آروم بابا گوشم کر شد
رینا : ولی ؟
آدلیا : عاشقش شدم
رینا : چیییی؟ (داد بلندتر)
آدلیا : یا حضرت ......گوشم کر شد دختر
رینا : باشه باشه ..... بعدا باهم حرف میزنیم فعلا بای
آدلیا : بای
پایان مکالمه
گوشیمو گذاشتم کنار و منشی اومد
منشی : بفرمایید
قهوه رو گذاشت
آدلیا : ممنون میتونی بری
منشی تعظیم کوتاهی کرد و رفت ، منم به کارم ادامه دادم و قهوه مو خوردم
وایی بچه ها ممنون
برگای نداشتمو با این حجم از حمایتاتون ریختوندین ، عالیههههه ، امیدوارم خوشتون بیاد😘🤓
شرط : ۱۰ تا لایک❤
برسونین چندتا پارت دیگه میذارم
آدلیا ویو
چند ساعت بعد
تهیونگ تو اتاقش بود و منم تو اتاقم ، وقت ناهار بود پس رفتم دم اتاق تهیونگ
در : تق تق
آدلیا : تهیونگ شی ؟
تهیونگ : بیا تو
آدلیا : باشه
اومدم داخل اتاق و دیدم تهیونگ غرق کارهاس و مثل اینکه اصن حواسش به ساعت نیس
آدلیا : تهیونگ شی بیا بریم ناهار
تهیونگ سرشو از کامپیوتر آورد بیرون و بهم خیره شد
تهیونگ ویو
آییی لعنتی چقد خوشگله ، وایی پسر فک کنم عاشقش شدم ، امیدوارم اونم همین حسو بهم داشته باشه ، من صبر ندارم میخام زودتر بهش بگم ، ولی نه ممکنه پدربزرگ و عمو و زن عمو فکر بدی درموردم کنن
تهیونگ : مگه ساعت چنده؟
آدلیا : ۲ ی ظهر
تهیونگ : چه زود
آدلیا : زوده ؟ اولین بارمه انقد کار کردم تهیونگ شیییی
تهیونگ : باشه بیا بریم
آدلیا ویو
با تهیونگ به سمت رستوران شرکت رفتیم و غذا گرفتیم و باهم نشستیم روی یه میز
و غذامونو خوردیم
بعد از چند مین غذامون تموم شد
آدلیا : تهیونگ شی تو خسته نشدی ؟
تهیونگ : نه
آدلیا : واقعا ؟
تهیونگ : آره خب
آدلیا : ولی من خیلی خستم میای بعد کار بریم سوجو بخوریم ؟ (خودشو کیوت میکنه)
تهیونگ : آدلیااااا اونجوری مکن خودتو دختر ، دوباره میخای راهی بیمارستان شی ؟
آدلیا : خب پس بیا چهارتایی بریم شام
تهیونگ : چهارتایی ؟
آدلیا : آره به رینا و جونگکوکم بگیم
تهیونگ : باشه
آدلیا : من بهشون میگم
تهیونگ : باشه ، بیا بریم سرکار
آدلیا : باش
دوباره باهم رفتیم تو اتاقامون و ادامه ی کارمونو انجام دادیم ، بعد از تقریبا یک ساعت کار منشی رو صدا زدم
آدلیا : منشیی مین ؟؟؟؟(داد)
منشی بدو اومد
منشی : بله خانم ؟
آدلیا : میشه یه قهوه برام بیاری ؟
منشی : چشم
منشی رفت و منم به رینا زنگ زدم
مکالمشون
آدلیا : سلام رینا جونممممممم
رینا : سلام بیشعور خر
آدلیا : چته ؟
رینا :واس چی بهم زنگ نزدی دلم برات تنگ شده بوددد
آدلیا : ببخشید سر شلوغ بود
رینا : باشه اشکال نداره ، خب چه خبرا ؟
آدلیا : میخاستم بگم امشب با جونگکوک بیاین رستورانه-------
رینا : ما ستا ؟
آدلیا : نه چهارنفریم من میز رزرو میکنم
رینا : دختر دوس پسرته ؟
آدلیا : هوی نه بابا تهیونگه
رینا : خب نسبتتون باهم کاپله دیگه
آدلیا : نه بابا پسر عمومه .......ولی
رینا : چی؟؟؟؟؟؟؟(داد)
آدلیا : آروم بابا گوشم کر شد
رینا : ولی ؟
آدلیا : عاشقش شدم
رینا : چیییی؟ (داد بلندتر)
آدلیا : یا حضرت ......گوشم کر شد دختر
رینا : باشه باشه ..... بعدا باهم حرف میزنیم فعلا بای
آدلیا : بای
پایان مکالمه
گوشیمو گذاشتم کنار و منشی اومد
منشی : بفرمایید
قهوه رو گذاشت
آدلیا : ممنون میتونی بری
منشی تعظیم کوتاهی کرد و رفت ، منم به کارم ادامه دادم و قهوه مو خوردم
وایی بچه ها ممنون
برگای نداشتمو با این حجم از حمایتاتون ریختوندین ، عالیههههه ، امیدوارم خوشتون بیاد😘🤓
شرط : ۱۰ تا لایک❤
برسونین چندتا پارت دیگه میذارم
- ۱۴.۶k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط