فیک تهیونگ پارت 4
فیک تهیونگ پارت 4
( کادر مهربانی )
سانهو گفت
سانهو:من امروز نوبت معاینه دارم
میسو:اها،پس بزار ببرمت تو اتاق
از ویلچرش هول دادم رفتم سمت اتاق ک مادر بزرگش گفت
مادر بزرگ:من انجام میدم برو ب کارات برس
میسو:باااشه
اح نمی دونم چرا امروز هچکی نیست
از اتاق اومدم بیرون ک چشمم ب دکتر کیم خورد و رفتم سمتش ک شنیدم چی میگفت
تهیونگ:یعنی چی ک پرستارا امروز سرشون شلوغه،من نیوندم اینجا خوشگذرونی ک
با صدای نسبتا بلند میگفت ک پرستار گفت
پرستار:ببخشید دکتر کیم من میتونم باهاتون بیام
تهیونگ:تو بیای ک حواسش ب بیمارا و نیاز پزشکا باشه،هووووف،الان یکی نیست بیاد کمکم
پرستار:عااا...خب..نه
تهیونگ:هه :/
پیش قدم شدم و گفتم
میسو:کمک نمی خواید
تهیونگ برگشت نگام کرد و لب زد
ته:تو چه کمکی میتونی بهم بدی
میسو:من هم دست خطم خوبه میتونم تطلاعات بیمارو درست یادداشت کنم و رابطه ام با بچه ها خوبه
ته :دنبالم بیا
دنبالش رفتم ک ب سمت ی اتاق رفت و در زد و وارد شد منم دنبالش رفتم پرونده پزشکی بیمار دستم داد و گفت
ته:هرچی ک میگم تو جایی ک نوشته یادداشت کن و تیک بزن
میسو:باشه
رفت قلب بیمارو چک کردو ی عدد گفت و منم یادداشت کردم نبض گرفت و باز من یادداشت کردم
........
دیگ تمام بیمار ها رو چک کردیم و اخرین بیمارم تمام شد و پرونده رو بستم و دادم دکتر و گفتم
میسو :دکتر کیم تموم شد خسته نباشی،اینم پرونده
پرونده رو روبش گرفتم و از دستم گرفت و گفت
تهیونگ:ممنون،خسته شدی
میسو:خب ارعه،واقعا الان درک میکنم شما کادر درمان چی میکشید
ی نیشخند زد و گفت
ته:این اسون ترین کار بود
میسو:دکتر کیم،چطوری با پزشکی کنار اومدی ینی چطور دکتر شدی؟!
ته:خب بزار قبلش ی چیز و بهت بگم من چند سال پیش خاهرم مبتلا ب سرطان مغز شد من دکتر معالجش بودم من و خواهرم جز هم کسی و نداشتیم
من قبل از اینک بفهمم خواهرم ب سرطان مبتلا شه سخت کار میکردم کلا شیفت بودم و زیاد ب خاعرم توجه نمی کردم حتی نمی دونستم شبا با سردرد میخوابه تا اینک خودش رفت ازمایش داد و خبر و بهم دادن چون دیر از حال خواهرم......
اشک هاش اومدن و حرف شو قطع کردن و منم گفتم
میسو:متاسفم بخاطر سوالم،قصد ناراحت کردنتونو نداشتم
( کادر مهربانی )
سانهو گفت
سانهو:من امروز نوبت معاینه دارم
میسو:اها،پس بزار ببرمت تو اتاق
از ویلچرش هول دادم رفتم سمت اتاق ک مادر بزرگش گفت
مادر بزرگ:من انجام میدم برو ب کارات برس
میسو:باااشه
اح نمی دونم چرا امروز هچکی نیست
از اتاق اومدم بیرون ک چشمم ب دکتر کیم خورد و رفتم سمتش ک شنیدم چی میگفت
تهیونگ:یعنی چی ک پرستارا امروز سرشون شلوغه،من نیوندم اینجا خوشگذرونی ک
با صدای نسبتا بلند میگفت ک پرستار گفت
پرستار:ببخشید دکتر کیم من میتونم باهاتون بیام
تهیونگ:تو بیای ک حواسش ب بیمارا و نیاز پزشکا باشه،هووووف،الان یکی نیست بیاد کمکم
پرستار:عااا...خب..نه
تهیونگ:هه :/
پیش قدم شدم و گفتم
میسو:کمک نمی خواید
تهیونگ برگشت نگام کرد و لب زد
ته:تو چه کمکی میتونی بهم بدی
میسو:من هم دست خطم خوبه میتونم تطلاعات بیمارو درست یادداشت کنم و رابطه ام با بچه ها خوبه
ته :دنبالم بیا
دنبالش رفتم ک ب سمت ی اتاق رفت و در زد و وارد شد منم دنبالش رفتم پرونده پزشکی بیمار دستم داد و گفت
ته:هرچی ک میگم تو جایی ک نوشته یادداشت کن و تیک بزن
میسو:باشه
رفت قلب بیمارو چک کردو ی عدد گفت و منم یادداشت کردم نبض گرفت و باز من یادداشت کردم
........
دیگ تمام بیمار ها رو چک کردیم و اخرین بیمارم تمام شد و پرونده رو بستم و دادم دکتر و گفتم
میسو :دکتر کیم تموم شد خسته نباشی،اینم پرونده
پرونده رو روبش گرفتم و از دستم گرفت و گفت
تهیونگ:ممنون،خسته شدی
میسو:خب ارعه،واقعا الان درک میکنم شما کادر درمان چی میکشید
ی نیشخند زد و گفت
ته:این اسون ترین کار بود
میسو:دکتر کیم،چطوری با پزشکی کنار اومدی ینی چطور دکتر شدی؟!
ته:خب بزار قبلش ی چیز و بهت بگم من چند سال پیش خاهرم مبتلا ب سرطان مغز شد من دکتر معالجش بودم من و خواهرم جز هم کسی و نداشتیم
من قبل از اینک بفهمم خواهرم ب سرطان مبتلا شه سخت کار میکردم کلا شیفت بودم و زیاد ب خاعرم توجه نمی کردم حتی نمی دونستم شبا با سردرد میخوابه تا اینک خودش رفت ازمایش داد و خبر و بهم دادن چون دیر از حال خواهرم......
اشک هاش اومدن و حرف شو قطع کردن و منم گفتم
میسو:متاسفم بخاطر سوالم،قصد ناراحت کردنتونو نداشتم
۲۶.۱k
۰۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.