یه چند تا خبر دیگه هم هست .
یه چند تا خبر دیگه هم هست .
اول رفتیم خونه ی عموم بعد داشتیم از پله ها میومدیم و میرفتیم که اوبانای گفت بیا از اسانسور بریم منم خریتی کردم و قبول کردم وسط راه اسانسوره از کار افتاد و برقش رفت بعد اوبانای نوره گوشیش رو روشن کرد اما شارژ نداشت و گوشیش خاموش شد منم گوشیمو اوردم کمی شارژ داشتم باهاش زنگ زدم به نگهبان مجتمع بعد چند دقیقه شروع کرد به پایین رفتن و اومدیم بیرون بعد نگهبان مجتمع گفت چرا با اسانسور اونم تنهایی اومدین و بعد رفت ما هم داشتیم از پله ها برمیگشتیم بالا که من وایسادم اوبانای گفت چیشده منم کمی خندیدم گفتم تو اسانسوره زده بود ضرفیت اسانسور سه نفر تازه قدیمی هم نبود اما نتونست دو تا بچه هم بیاره پایین 🤣🤣🤣یه بار هم نمیدونم یادتونه یا نه اما طوفان شن شده بود و هوا خیلی بد بود من و اوبانای هم تو خونه بودیم در خونه رو قفل کردیم کلید رو گزاشتیم رو میز گوشی هامون هم تو حال بودن ماهم اومدیم تو اتاق در رو بستیم بعد چند دقیقه من گفتم گشنمه رفتم دست گیره ی در رو فشار دادم اما باز نشد دیدم از داخل کلا شکسته کلید و گوشی هم نداشتیم بعد اوبانای گفت حالا چیکار کنیم من گفتم یه فکر دارم بعد براش گفتم شانس ما اتاقمون پنجره نداشت بعد رفتیم دراور رو اوردیم و گزاشتیم دمه در من سبک تر بودم رفتم روش شیشه ی بالا ی در رو شکستم کمی خطرناک بود ولی تنها راه بود بعد پریدم اون طرف کمی زخمی شدم بعد اوبانای هم اومد و بعدش که مامان و باباهامون اومدن کلی دعوا شدیم 🤣🤣🤣اوبانای داشت اب میخورد منم کنارش بودم بعد یه چیز خنده دار راجبع گیو گفتم وسط اب خوردن بود که یه دفعه خندید و اب پرت شد تو گلوش تا دمب شیر ابه رفت بعد یه دفعه نفسش قطع شد افتاد رو زمین و هی تکون تکون میخورد 😂بعد من رفتم ببینم چیشده دیدم داره خفه میشه منم تا جایی که تونستم مهکم زدم رو پشتش و رفته بودم رو تکرار اب بخور 😂 بعد پاشد کمی اب خورد بهتر شد یعنی تا دمه مرگ رفت 🤣🤣🤣
اول رفتیم خونه ی عموم بعد داشتیم از پله ها میومدیم و میرفتیم که اوبانای گفت بیا از اسانسور بریم منم خریتی کردم و قبول کردم وسط راه اسانسوره از کار افتاد و برقش رفت بعد اوبانای نوره گوشیش رو روشن کرد اما شارژ نداشت و گوشیش خاموش شد منم گوشیمو اوردم کمی شارژ داشتم باهاش زنگ زدم به نگهبان مجتمع بعد چند دقیقه شروع کرد به پایین رفتن و اومدیم بیرون بعد نگهبان مجتمع گفت چرا با اسانسور اونم تنهایی اومدین و بعد رفت ما هم داشتیم از پله ها برمیگشتیم بالا که من وایسادم اوبانای گفت چیشده منم کمی خندیدم گفتم تو اسانسوره زده بود ضرفیت اسانسور سه نفر تازه قدیمی هم نبود اما نتونست دو تا بچه هم بیاره پایین 🤣🤣🤣یه بار هم نمیدونم یادتونه یا نه اما طوفان شن شده بود و هوا خیلی بد بود من و اوبانای هم تو خونه بودیم در خونه رو قفل کردیم کلید رو گزاشتیم رو میز گوشی هامون هم تو حال بودن ماهم اومدیم تو اتاق در رو بستیم بعد چند دقیقه من گفتم گشنمه رفتم دست گیره ی در رو فشار دادم اما باز نشد دیدم از داخل کلا شکسته کلید و گوشی هم نداشتیم بعد اوبانای گفت حالا چیکار کنیم من گفتم یه فکر دارم بعد براش گفتم شانس ما اتاقمون پنجره نداشت بعد رفتیم دراور رو اوردیم و گزاشتیم دمه در من سبک تر بودم رفتم روش شیشه ی بالا ی در رو شکستم کمی خطرناک بود ولی تنها راه بود بعد پریدم اون طرف کمی زخمی شدم بعد اوبانای هم اومد و بعدش که مامان و باباهامون اومدن کلی دعوا شدیم 🤣🤣🤣اوبانای داشت اب میخورد منم کنارش بودم بعد یه چیز خنده دار راجبع گیو گفتم وسط اب خوردن بود که یه دفعه خندید و اب پرت شد تو گلوش تا دمب شیر ابه رفت بعد یه دفعه نفسش قطع شد افتاد رو زمین و هی تکون تکون میخورد 😂بعد من رفتم ببینم چیشده دیدم داره خفه میشه منم تا جایی که تونستم مهکم زدم رو پشتش و رفته بودم رو تکرار اب بخور 😂 بعد پاشد کمی اب خورد بهتر شد یعنی تا دمه مرگ رفت 🤣🤣🤣
۱.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.