هانتر
#هانتر
پارت ۱۸
مرد رو دید !
)منظور از اون مرد پسره عمه مادرش هست(
_ باز اینجا چی میخوای!؟
& مادرت پیشنهاد ازدواج با من رو بخاطره تو رد کرد دختر جون!
_ حتی یکدرصد فکر کن که قبول میکرد! اونم با عوضی ای مثل تو..بدبخت تو زن و بچه داری!!!
& دلم میخواد سرپرست یه زن بیوه باشم و از دخترش مراقبت کنم
_ فکر کردی یادم رفته کارتو؟ اره عوضییی؟
با تجاوز کردن میخواستی ازم مراقبت کنییی؟؟ آره؟!
با فریاد بیان کرد و اشک های پنهان شده اش فرود اومد
& بدن زیبایی داری...مسلما هرکسی وسوسه میشه امتحانش کنه
_ اون آدم باید اونقدری پست و هرزه باشه که چشمش به یه دختر نوجوون باشه!!& نگو که تا بحال سکس نداشتی...چون باور نمیکنم!
در رو به داخل هل داد و با زور زیادی که داشت دخترک رو روی مبل انداخت و...
| پایان فلش بک |
با یاد آوری اون روز چشمهاش رو بست و سعی کرد لرزش بدنش رو نادیده بگیره..
هیچوقت نتونست به کسی ثابت کنه اون مردی که همه به خوبی ازش یاد میکنن چقدر کثیفه!
_ مامان؟
مل: اوه دخترم سالم...اومدی
_ خستم میرم باال
مل : به عمو سالم نمیکنی!؟
زیر لب گفت : الرا عیبه!
_ من آدمی نمیبینم سالم کنم..زبان حیوانی هم بلد نیستم
مل : الرا!!!! ببین بازم برامون چقدر زحمت کشیده و چقدر خرید کرده؟ ببین..این لباسها برای
توعه..
حرصی سمت کیسه های لباس رفت و همه شون رو از در پرت کرد
_ من نه محتاج لباستم نه خریدات ... گمشو از خونه ما بیرون ... چرا الل وایستادی؟
& عوعو دختر تند نرو...من قصدم..
_ خفه شو
با داد بلندی گفت که تمام صورتش رو به قرمزی رفت..
مادرش که متوجه حال بدش شد اون مرد رو به بیرون هدایت کرد و برای الرا یک لیوانِ آب بردمل : الرا....چرا اینجوری میکنی عزیزه من؟
_ چرا نمیفهمی چرا چرا چرا نمیفهمی وقتی میگم این عوضی به من تجاوز کرد...هااان؟
مل : الرا اخرین بارت باشه این حرفو میزنی...معلوم نیست اون روز باز با کدوم یکی از اون
دوستای هرزه ات چه قرص و مواد مخدری مصرف کردید ک---
نگذاشت حرف مادرش کامل بشه و گفت
_ مادری که به حرف دخترش اطمینان نداشته باشه و ... نفهمه اون مرد باعثه نصف حال بد من
بود......برات متاسفم...همین
داخل اتاقش رفت و سعی کرد خودش رو با قرص آروم کنه...تنها چیزی ک آرومش میکرد
همون قرصها بودن..
درسته با کارهاش اعتماد مادرش رو شکسته بود ولی...
اون زن نباید کمی به حرف های دخترش حق میداد!؟
_ نمیبخشم...هیچکدومتونو نمیبخشم..
همه اش تقصیر من بود...
این بار با فریاد تکرار کرد و لیوان رو به آینه اتاقش پرت کرد
_ همه این اتفاقای فاکی تقصیر من بوووددد
به تصویر نصفه و نیمه اش توی آینه نگاه کرد و پوزخندی زد..
_ حاال لذت ببر...
بعد از بررسی برگه ها نگاهش رو به زن رو به روش داد..
+ خب لیدی..! پس میخوای با من شراکت کنی!
پارت ۱۸
مرد رو دید !
)منظور از اون مرد پسره عمه مادرش هست(
_ باز اینجا چی میخوای!؟
& مادرت پیشنهاد ازدواج با من رو بخاطره تو رد کرد دختر جون!
_ حتی یکدرصد فکر کن که قبول میکرد! اونم با عوضی ای مثل تو..بدبخت تو زن و بچه داری!!!
& دلم میخواد سرپرست یه زن بیوه باشم و از دخترش مراقبت کنم
_ فکر کردی یادم رفته کارتو؟ اره عوضییی؟
با تجاوز کردن میخواستی ازم مراقبت کنییی؟؟ آره؟!
با فریاد بیان کرد و اشک های پنهان شده اش فرود اومد
& بدن زیبایی داری...مسلما هرکسی وسوسه میشه امتحانش کنه
_ اون آدم باید اونقدری پست و هرزه باشه که چشمش به یه دختر نوجوون باشه!!& نگو که تا بحال سکس نداشتی...چون باور نمیکنم!
در رو به داخل هل داد و با زور زیادی که داشت دخترک رو روی مبل انداخت و...
| پایان فلش بک |
با یاد آوری اون روز چشمهاش رو بست و سعی کرد لرزش بدنش رو نادیده بگیره..
هیچوقت نتونست به کسی ثابت کنه اون مردی که همه به خوبی ازش یاد میکنن چقدر کثیفه!
_ مامان؟
مل: اوه دخترم سالم...اومدی
_ خستم میرم باال
مل : به عمو سالم نمیکنی!؟
زیر لب گفت : الرا عیبه!
_ من آدمی نمیبینم سالم کنم..زبان حیوانی هم بلد نیستم
مل : الرا!!!! ببین بازم برامون چقدر زحمت کشیده و چقدر خرید کرده؟ ببین..این لباسها برای
توعه..
حرصی سمت کیسه های لباس رفت و همه شون رو از در پرت کرد
_ من نه محتاج لباستم نه خریدات ... گمشو از خونه ما بیرون ... چرا الل وایستادی؟
& عوعو دختر تند نرو...من قصدم..
_ خفه شو
با داد بلندی گفت که تمام صورتش رو به قرمزی رفت..
مادرش که متوجه حال بدش شد اون مرد رو به بیرون هدایت کرد و برای الرا یک لیوانِ آب بردمل : الرا....چرا اینجوری میکنی عزیزه من؟
_ چرا نمیفهمی چرا چرا چرا نمیفهمی وقتی میگم این عوضی به من تجاوز کرد...هااان؟
مل : الرا اخرین بارت باشه این حرفو میزنی...معلوم نیست اون روز باز با کدوم یکی از اون
دوستای هرزه ات چه قرص و مواد مخدری مصرف کردید ک---
نگذاشت حرف مادرش کامل بشه و گفت
_ مادری که به حرف دخترش اطمینان نداشته باشه و ... نفهمه اون مرد باعثه نصف حال بد من
بود......برات متاسفم...همین
داخل اتاقش رفت و سعی کرد خودش رو با قرص آروم کنه...تنها چیزی ک آرومش میکرد
همون قرصها بودن..
درسته با کارهاش اعتماد مادرش رو شکسته بود ولی...
اون زن نباید کمی به حرف های دخترش حق میداد!؟
_ نمیبخشم...هیچکدومتونو نمیبخشم..
همه اش تقصیر من بود...
این بار با فریاد تکرار کرد و لیوان رو به آینه اتاقش پرت کرد
_ همه این اتفاقای فاکی تقصیر من بوووددد
به تصویر نصفه و نیمه اش توی آینه نگاه کرد و پوزخندی زد..
_ حاال لذت ببر...
بعد از بررسی برگه ها نگاهش رو به زن رو به روش داد..
+ خب لیدی..! پس میخوای با من شراکت کنی!
- ۷.۴k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط