֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_266🎀•
دلبر كوچولو
با لحن تمسخر امیزش اعصابمو بهم ریخته بود
سمت در خروج قدم برداشت و محکم بهم کوبید
دیانا
روی تخت خوابیدم به در خیره شدم
هیچ خبری از کسی نبود تا اینکه تقه ای به در خورد
بلند شدم با دیدن نیکی مثل فشفشه بغلش پریدم
-وای نیکی
-قربونت بشم باز چیکار کردی که اینطوری رفتار کنه این مرد
سربرگردوندم
-هیچی
-راستش بگو من که تورو میشناسم
-خودش شروع کرد
-وقتی بد رفتار میکنی انتظار چیو داری ازش
-گفت باید برم خونه بابام منم گفتم باشه میرم همین
-همین؟ برای تو همینه برای اون نیست برای اون زجر اوره که حرفی بزنی که به غرورش بر بخوره
-مثل مادر بزرگا حرف میزنی֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_266🎀•
دلبر كوچولو
با لحن تمسخر امیزش اعصابمو بهم ریخته بود
سمت در خروج قدم برداشت و محکم بهم کوبید
دیانا
روی تخت خوابیدم به در خیره شدم
هیچ خبری از کسی نبود تا اینکه تقه ای به در خورد
بلند شدم با دیدن نیکی مثل فشفشه بغلش پریدم
-وای نیکی
-قربونت بشم باز چیکار کردی که اینطوری رفتار کنه این مرد
سربرگردوندم
-هیچی
-راستش بگو من که تورو میشناسم
-خودش شروع کرد
-وقتی بد رفتار میکنی انتظار چیو داری ازش
-گفت باید برم خونه بابام منم گفتم باشه میرم همین
-همین؟ برای تو همینه برای اون نیست برای اون زجر اوره که حرفی بزنی که به غرورش بر بخوره
-مثل مادر بزرگا حرف میزنی
#PART_266🎀•
دلبر كوچولو
با لحن تمسخر امیزش اعصابمو بهم ریخته بود
سمت در خروج قدم برداشت و محکم بهم کوبید
دیانا
روی تخت خوابیدم به در خیره شدم
هیچ خبری از کسی نبود تا اینکه تقه ای به در خورد
بلند شدم با دیدن نیکی مثل فشفشه بغلش پریدم
-وای نیکی
-قربونت بشم باز چیکار کردی که اینطوری رفتار کنه این مرد
سربرگردوندم
-هیچی
-راستش بگو من که تورو میشناسم
-خودش شروع کرد
-وقتی بد رفتار میکنی انتظار چیو داری ازش
-گفت باید برم خونه بابام منم گفتم باشه میرم همین
-همین؟ برای تو همینه برای اون نیست برای اون زجر اوره که حرفی بزنی که به غرورش بر بخوره
-مثل مادر بزرگا حرف میزنی֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_266🎀•
دلبر كوچولو
با لحن تمسخر امیزش اعصابمو بهم ریخته بود
سمت در خروج قدم برداشت و محکم بهم کوبید
دیانا
روی تخت خوابیدم به در خیره شدم
هیچ خبری از کسی نبود تا اینکه تقه ای به در خورد
بلند شدم با دیدن نیکی مثل فشفشه بغلش پریدم
-وای نیکی
-قربونت بشم باز چیکار کردی که اینطوری رفتار کنه این مرد
سربرگردوندم
-هیچی
-راستش بگو من که تورو میشناسم
-خودش شروع کرد
-وقتی بد رفتار میکنی انتظار چیو داری ازش
-گفت باید برم خونه بابام منم گفتم باشه میرم همین
-همین؟ برای تو همینه برای اون نیست برای اون زجر اوره که حرفی بزنی که به غرورش بر بخوره
-مثل مادر بزرگا حرف میزنی
۱.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.