ناپدری۲
#ناپدری۲
#pt16
یک هفته میگذشت سوفیا همش حالت تهوو شدید داشت پس با اصرار جینا رفت دکتر بعد اینکه آزمایش داد خودش برگه رو گرفت
درش رو باز کرد و با چیزی که دید انگار تو دلش چیزی جوشید
/سوفیا چیشده؟
+جینا
جینا برگه رو از سوفیا گرفت و با دیدن جواب آزمایش به سوفیا نگاهی انداخت
/دختر تو از کی حامله ای هان؟
+باید موضوعیو بهت بگم فقط باهام بیا
جینا و سوفیا کنار هم توی پارک نشستن
+یادته اولین بار که اومدم تو عمارت بهت گفتم داداشت مردی که دوسش داشتمو کشت
/خب...
+اون زندست این مدت همش پیشش بودم حتی باهم رابطه داشتیم و م من از اون حاملم
/تو میدونی اگه یونگی بفهمه هم خودت و میکشه هم بچه رو
+آره
/ولی باید سقطش کنی
+نه سقطش نمیکنم این بچه گناهی نداره من مامانشم حالا که اومده نمیتونم سقطش کنم
/چی داری میگی سوفیا الان هیچی نگی بعدا که شکمت بزرگ بشه یونگی میفهمه بیا بریم بیا بریم الان که میتونیم سقطش کنیم
جینا دست سوفیا رو گرفت که سوفیا دستشو کشید
+نه سقطش نمیکنم
/سوفیا
+همین که گفتم بچمو سقط نمیکنم اگه اینکارو کنم کوک قلبش میشگنه و ناراحت میشه
/الان میخوای چیکار کنی
+میخوام خونمو جدا کنم تا وقتی بچه به دنیا بیاد اونجا زندگی میکنم بعد که به دنیا اومد میدمش دست کوک
/سوفیا هنوزم دیر نشده
+من تصمیممو گرفتم لطفا اصرار نکن
/پوففف باشه
+ممنون
سوفیا و جینا برگشتن خونه بلاخره بعد از کلی اصرار جینا تونست یونگی رو راضی کنه تا یه خونه جدا زندگی کنه یه خونه نزدیک عمارت یونگی ولی خواست زیاد بزرگ نباشه و یونگی هم قبول کرد
#pt16
یک هفته میگذشت سوفیا همش حالت تهوو شدید داشت پس با اصرار جینا رفت دکتر بعد اینکه آزمایش داد خودش برگه رو گرفت
درش رو باز کرد و با چیزی که دید انگار تو دلش چیزی جوشید
/سوفیا چیشده؟
+جینا
جینا برگه رو از سوفیا گرفت و با دیدن جواب آزمایش به سوفیا نگاهی انداخت
/دختر تو از کی حامله ای هان؟
+باید موضوعیو بهت بگم فقط باهام بیا
جینا و سوفیا کنار هم توی پارک نشستن
+یادته اولین بار که اومدم تو عمارت بهت گفتم داداشت مردی که دوسش داشتمو کشت
/خب...
+اون زندست این مدت همش پیشش بودم حتی باهم رابطه داشتیم و م من از اون حاملم
/تو میدونی اگه یونگی بفهمه هم خودت و میکشه هم بچه رو
+آره
/ولی باید سقطش کنی
+نه سقطش نمیکنم این بچه گناهی نداره من مامانشم حالا که اومده نمیتونم سقطش کنم
/چی داری میگی سوفیا الان هیچی نگی بعدا که شکمت بزرگ بشه یونگی میفهمه بیا بریم بیا بریم الان که میتونیم سقطش کنیم
جینا دست سوفیا رو گرفت که سوفیا دستشو کشید
+نه سقطش نمیکنم
/سوفیا
+همین که گفتم بچمو سقط نمیکنم اگه اینکارو کنم کوک قلبش میشگنه و ناراحت میشه
/الان میخوای چیکار کنی
+میخوام خونمو جدا کنم تا وقتی بچه به دنیا بیاد اونجا زندگی میکنم بعد که به دنیا اومد میدمش دست کوک
/سوفیا هنوزم دیر نشده
+من تصمیممو گرفتم لطفا اصرار نکن
/پوففف باشه
+ممنون
سوفیا و جینا برگشتن خونه بلاخره بعد از کلی اصرار جینا تونست یونگی رو راضی کنه تا یه خونه جدا زندگی کنه یه خونه نزدیک عمارت یونگی ولی خواست زیاد بزرگ نباشه و یونگی هم قبول کرد
۹.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.