𝓟𝓪𝓻𝓽 59 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 59 🥺🤍🖇️
ا/ت : ....
مکس : ا/ت
ا/ت : باشه
مکس : قول
ا/ت : قول
مکس : خوبه حالا بیا بریم برای شام بعدش میریم حیاط
سریع بهش نگاه کردم خودش فهمید بهم خندید
مکس : آره نگران نباش اونم هست
کم پیش میومد بریم حیاط چون هوا سرده هر چی بهش التماس میکردم ولی میگفت نه نمیشه برای این موضوع خیلی باهاش قهر کردم و این باعث شد بریم حیاط و به هر حال من موفق میشدم
کمکم کرد بلندشم و رفتیم سر میز شام
..........
غذام تموم شده بود بهش زل زده بودم غذای اونم تموم شد چشمش افتاد به من خندید
مکس : انقدر دلت براش تنگ شده؟
ا/ت : خیلی
مکس : باشه
بلند شد اومد سمت من دستمو گرفت و بلندم کرد رفتیم تو حیاط تا در باز شد صداشو شنیدم ابم دور بود ولی صداش میومد نشستم رو صندلی صداش میومد داشت بهم نزدیک میشد
مکس : فهمید اومدی
دیدمش داشت از تو باغچه میدوید سمت من خندیدم اومد جلوی وام وایساد جیک جیک میکرد بغلش کردم
ا/ت : سلام کوچولو
جیک جیک میکرد از اولین روزی که اومدم تو حیاط چسبیده به من حتی یه بار از زیر دست مکسم دررفته بود و اومده بود تو اتاقم و کنارم خوابیده بود خیلی باحاله
مکس رو به جوجه گفت : نمیای پیش من
خواست ازم بگیرتش اما به دستش نوک زد
مکس : هی خب منم دلم برات تنگ شده
اما نرفت گزاشتمش رو میز از بغل میز یکم دون برداشتم و ریختم جلوش خوردشون
مکس : یکم به منم بده
یکم دیگه دون برداشتم و ریختم تو دستش جلوی جوجه گرفت رفت سمتش و اونارو هم خورد مکسم از این فرصت سواستفاده کرد و بوسش کرد ولی به صورتش نوک زد
مکس : آی چیه خب منم دلم برات تنگ شده بود کوچولو
اومد سمت من دستمو جلوش گرفتم اومد رو دستم و خوابید
مکس : تورو بیشتر دوست داره دیگه حریفش نمیشم
بهش خندیدم صدای زنگ خونه اومد
ا/ت : کسی قرار بود بیاد؟
مکس : نه وایسا ببینم کیه
رفت تا درو باز کنه
دلشوره داشتم نمیدونم چرا به دستم نوک زد نگاش کردم میخواست بره پایین گزاشتمش پایین به پام نوک میزد چی میخواد دمپاییمو دراوردم رفت داخل خوابید خیلی خنده داره
مکس اومد
ا/ت : کی بود؟
مکس : یه غریبه بود
ا/ت : چی میگفت؟
مکس : از نگهبانایی که شبی که اون اتفاق افتاد پرس و جو میکنن که کسی تورو دیده یا نه
ا/ت : گفتی نه دیگه؟
مکس : آره ولی ا/ت تا کی
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : تا وقتی که خوب بشم باید اینو مخفی کنیم مکس
مکس : ....
ا/ت : لطفا
مکس : اما اینطوری برای تو هم بده
ا/ت : میدونم ولی تا خوب نشدم نمیتونم خودمو نشون بدم
مکس : ... باشه پس بیشتر تمرین میکنیم تا زودتر خوب بشی
بهش لبخند زدم
ا/ت : قبوله
جانگکوک ویو
بعد از شام هندزفریمو برداشتم و با گوشیم رفتم بیرون همیشه همین کارو میکردم بارون میومد آهنگو گزاشتم و هندزفری هارو گزاشتم تو گوشم گوشیم رو هم گزاشتم تو جیبم و شروع کردم به دوییدن خیابون خیلی خلوت بود به ساعت نگاه کردم 11 بود حتما چون بارون میاد انقدر خیابون خلوته اما چه بهتر میتونم بیشتر با خودم خلوت کنم
.........
خیلی دوییدم خسته شدم دیگه قدم میزدم یه صداهایی از پشتم میومد برگشتم هیچ کس نبود حتما خیالاتی شدم به راهم ادامه دادم ولی بازم اون صدا میومد نه خیالاتی نشدم یکی پشتمه برگشتم سمتش درست حدس زدم یکی بود نقاب مشکی زده بود لباس و شلوار مشکی هم داشت بهم زل زده بودیم نه من میرفتم جلو نه اون میومد همینطوری ادامه داشت تا اون فاصله رو شکست و اومد طرفم عقب عقب میرفتم دویید سمتم دستشو گزاشت جلوی دهنم و کشیدم داخل کوچه چسبوندم به دیوار با بهت بهش نگاه میکردم یه زن بود
زنه : خیلی بزرگ شدی
سوالی نگاش کردم
تقریبا سنش زیاد بود
ا/ت : ....
مکس : ا/ت
ا/ت : باشه
مکس : قول
ا/ت : قول
مکس : خوبه حالا بیا بریم برای شام بعدش میریم حیاط
سریع بهش نگاه کردم خودش فهمید بهم خندید
مکس : آره نگران نباش اونم هست
کم پیش میومد بریم حیاط چون هوا سرده هر چی بهش التماس میکردم ولی میگفت نه نمیشه برای این موضوع خیلی باهاش قهر کردم و این باعث شد بریم حیاط و به هر حال من موفق میشدم
کمکم کرد بلندشم و رفتیم سر میز شام
..........
غذام تموم شده بود بهش زل زده بودم غذای اونم تموم شد چشمش افتاد به من خندید
مکس : انقدر دلت براش تنگ شده؟
ا/ت : خیلی
مکس : باشه
بلند شد اومد سمت من دستمو گرفت و بلندم کرد رفتیم تو حیاط تا در باز شد صداشو شنیدم ابم دور بود ولی صداش میومد نشستم رو صندلی صداش میومد داشت بهم نزدیک میشد
مکس : فهمید اومدی
دیدمش داشت از تو باغچه میدوید سمت من خندیدم اومد جلوی وام وایساد جیک جیک میکرد بغلش کردم
ا/ت : سلام کوچولو
جیک جیک میکرد از اولین روزی که اومدم تو حیاط چسبیده به من حتی یه بار از زیر دست مکسم دررفته بود و اومده بود تو اتاقم و کنارم خوابیده بود خیلی باحاله
مکس رو به جوجه گفت : نمیای پیش من
خواست ازم بگیرتش اما به دستش نوک زد
مکس : هی خب منم دلم برات تنگ شده
اما نرفت گزاشتمش رو میز از بغل میز یکم دون برداشتم و ریختم جلوش خوردشون
مکس : یکم به منم بده
یکم دیگه دون برداشتم و ریختم تو دستش جلوی جوجه گرفت رفت سمتش و اونارو هم خورد مکسم از این فرصت سواستفاده کرد و بوسش کرد ولی به صورتش نوک زد
مکس : آی چیه خب منم دلم برات تنگ شده بود کوچولو
اومد سمت من دستمو جلوش گرفتم اومد رو دستم و خوابید
مکس : تورو بیشتر دوست داره دیگه حریفش نمیشم
بهش خندیدم صدای زنگ خونه اومد
ا/ت : کسی قرار بود بیاد؟
مکس : نه وایسا ببینم کیه
رفت تا درو باز کنه
دلشوره داشتم نمیدونم چرا به دستم نوک زد نگاش کردم میخواست بره پایین گزاشتمش پایین به پام نوک میزد چی میخواد دمپاییمو دراوردم رفت داخل خوابید خیلی خنده داره
مکس اومد
ا/ت : کی بود؟
مکس : یه غریبه بود
ا/ت : چی میگفت؟
مکس : از نگهبانایی که شبی که اون اتفاق افتاد پرس و جو میکنن که کسی تورو دیده یا نه
ا/ت : گفتی نه دیگه؟
مکس : آره ولی ا/ت تا کی
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : تا وقتی که خوب بشم باید اینو مخفی کنیم مکس
مکس : ....
ا/ت : لطفا
مکس : اما اینطوری برای تو هم بده
ا/ت : میدونم ولی تا خوب نشدم نمیتونم خودمو نشون بدم
مکس : ... باشه پس بیشتر تمرین میکنیم تا زودتر خوب بشی
بهش لبخند زدم
ا/ت : قبوله
جانگکوک ویو
بعد از شام هندزفریمو برداشتم و با گوشیم رفتم بیرون همیشه همین کارو میکردم بارون میومد آهنگو گزاشتم و هندزفری هارو گزاشتم تو گوشم گوشیم رو هم گزاشتم تو جیبم و شروع کردم به دوییدن خیابون خیلی خلوت بود به ساعت نگاه کردم 11 بود حتما چون بارون میاد انقدر خیابون خلوته اما چه بهتر میتونم بیشتر با خودم خلوت کنم
.........
خیلی دوییدم خسته شدم دیگه قدم میزدم یه صداهایی از پشتم میومد برگشتم هیچ کس نبود حتما خیالاتی شدم به راهم ادامه دادم ولی بازم اون صدا میومد نه خیالاتی نشدم یکی پشتمه برگشتم سمتش درست حدس زدم یکی بود نقاب مشکی زده بود لباس و شلوار مشکی هم داشت بهم زل زده بودیم نه من میرفتم جلو نه اون میومد همینطوری ادامه داشت تا اون فاصله رو شکست و اومد طرفم عقب عقب میرفتم دویید سمتم دستشو گزاشت جلوی دهنم و کشیدم داخل کوچه چسبوندم به دیوار با بهت بهش نگاه میکردم یه زن بود
زنه : خیلی بزرگ شدی
سوالی نگاش کردم
تقریبا سنش زیاد بود
۷۶.۲k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.