𝓟𝓪𝓻𝓽 60 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 60 🥺🤍🖇️
زنه : خیلی بزرگ شدی
سوالی نگاش کردم
تقریبا سنش زیاد بود
زنه : خیلیم خوشگل شدی
با اون یکی دستش سرمو نوازش میکرد این کیه؟
زنه : دلم میخواد صدات رو هم بشنوم
دستشو از جلوی دهنم برداشت
به چشماش زل زده بودم
زنه : حرف بزن
جانگکوک : ت تو کی هستی؟
لبخند زد
زنه : تو نمیدونی من کیم اما من میدونم
جانگکوک : ....
زنه : بازم میام دیگه تنهات نمیزارم
اینو گفت و دویید رفت پشت سرش داد زدم
جانگکوک : تو کی هستی ( با داد )
اما توجهی نکرد و رفت این کی بود؟ چرا گفت دیگه تنهات نمیزارم منظورش از این حرفا چی بود
دیگه باید برم خونه آروم آروم قدم زدم به سمت خونه حرفاش ذهنمو مشغول کرده بود چرا یه حس خوبی بهم میداد چرا احساس میکردم قبلا یجا دیدمش مغزم پر شده بود از این چرا ها نفهمیدم کی رسیدم به خونه درو با کیلید باز کردم
و رفتم داخل چراغا خاموش بود همه جا تاریک بود احساس کردم یکی جلومه یه لباس مشکی پوشیده بود آروم زمزمه وار گفتم :
جانگکوک : کی اونجاس
اومد جلوم وایساد
آیشه : من روحم
بهش خندیدم خودشم خندید
جانگکوک : چرا تا الان بیدار موندی ؟
آیشه : نگرانت شدم
جانگکوک : کی اومدی؟
آیشه : یه 1 ساعتی میشه
جانگکوک : خوب کردی اومدی
آیشه : راستی یه نفر برات نامه فرستاده
جانگکوک : کی
آیشه : نمیدونم ناشناسه
جانگکوک : کجاس نامه؟
آیشه : گزاشتم تو اتاقت
جانگکوک : ممنونم
آیشه : راستی
جانگکوک : جونم
آیشه : برات یه هدیه دارم
سوالی بهش نگاه کردم
از پشتش یه سنجاق سر سوخته دراورد
جانگکوک : این چیه
آیشه : آروم باش خب؟
جانگکوک : این چیه آیشه
آیشه : این سنجاق سر تو بالکن همون خونه ای بود که ا/ت توش سوخت
جانگکوک : .....
به سنجاق سر نگاه کردم مال خودش بود از خونه که میرفت بیرون همیشه اینو میزد
آیشه : سوال اینه که ا/تو به گوشه ی اتاق بسته بودن اما این سنجاق سر تو بالکن بوده
بهش نگاه کردم نکنه همونی که فکر میکنم باشه
آیشه : جانگکوک ممکنه ا/ت زنده باشه
جانگکوک : ......
این امکان نداره
جانگکوک : پس چرا هیچکس اونو ندیده هیچ کدوم از نگهبانا
آیشه : نمیدونم جانگکوک اینم سه سوال دیگس اما خب واقعا جای سوال داره که وقتی ا/ت به گوشه ی اتاق بسته شده بوده چجوری سنجاق سرش توی بالکن بوده؟ ممکنه خودشو از ساختمون پرت کرده باشه پایین شایدم نتونسته پرت کنه و توی بالکن سوخته اما اثری از جنازه نیست هرچند اگه خودشو از بالکن پرت کرده باشه پایین احتمال اینکه زنده بمونه خیلی کمه
جانگکوک : ی یعنی چی؟ ا اون زندس یا نه؟
آیشه : هنوز معلوم نیست
نمیدونم از اینکه ممکنه زنده باشه خوشحال باشم یا از اینکه تو آتیش سوخته بازم ناراحت باشم خدا میدونه چی کشیده توی اون موقع توی آتیش سوخته
چشمام پُر شد پاهام میلرزید
آیشه : جانگکوک...بیا..بیا بشین
دستمو گرفت و نشوندم رو مبل چراغارو روشن کرد حالم خوب نبود اگه زنده باشه از زیر سنگم که شده پیداش میکنم هر جور که شده پیداش میکنم
آیشه : بیا آب بخور
بهش نگاه کردم یه لیوان آب دستش بود ازش گرفتم و یکم ازش خوردم
آیشه : بهتر شدی؟
جانگکوک : آیشه اگه زنده باشه باید پیداش کنم
آیشه : پیداش میکنیم منم بهت کمک میکنم
جانگکوک : کمکم میکنی؟
آیشه : البته فردا خودم میرم همه ی نگهبانایی که اونشب اونجا شیفت بودنو میبینم و خونشونو میگردم باشه؟
جانگکوک : ب باشه
حالم زیاد خوب نبود استرس تمام بدنمو گرفته بود از یه طرفم هیجان اینکه ممکنه زنده باشه بدنمو فرا گرفته بود
آروم باش جانگکوک آروم باش
یه نفس عمیق کشیدم
آیشه : دیگه برو بخواب فردا روز سختی داریم
سرمو به معنی باشه تکون دادم
به سنجاق سر توی دستم نگاه کردم
جانگکوک : این سنجاق سرو کی بهت داد؟
آیشه : پلیسایی که هنوز پیگیر این پرونده هستن
جانگکوک : ممنونم که بهم گفتی
آیشه : این چه حرف مسخره ای بود اینو همه میدونن که چقدر ا/تو دوست داشتی
به زمین خیره شدم تا اشکامو نبینه
آیشه : برو بخواب دیگه خسته شدی
جانگکوک : بازم ممنونم... شبت بخیر
آیشه : شب توهم بخیر
رفتم سمت اتاقم
زنه : خیلی بزرگ شدی
سوالی نگاش کردم
تقریبا سنش زیاد بود
زنه : خیلیم خوشگل شدی
با اون یکی دستش سرمو نوازش میکرد این کیه؟
زنه : دلم میخواد صدات رو هم بشنوم
دستشو از جلوی دهنم برداشت
به چشماش زل زده بودم
زنه : حرف بزن
جانگکوک : ت تو کی هستی؟
لبخند زد
زنه : تو نمیدونی من کیم اما من میدونم
جانگکوک : ....
زنه : بازم میام دیگه تنهات نمیزارم
اینو گفت و دویید رفت پشت سرش داد زدم
جانگکوک : تو کی هستی ( با داد )
اما توجهی نکرد و رفت این کی بود؟ چرا گفت دیگه تنهات نمیزارم منظورش از این حرفا چی بود
دیگه باید برم خونه آروم آروم قدم زدم به سمت خونه حرفاش ذهنمو مشغول کرده بود چرا یه حس خوبی بهم میداد چرا احساس میکردم قبلا یجا دیدمش مغزم پر شده بود از این چرا ها نفهمیدم کی رسیدم به خونه درو با کیلید باز کردم
و رفتم داخل چراغا خاموش بود همه جا تاریک بود احساس کردم یکی جلومه یه لباس مشکی پوشیده بود آروم زمزمه وار گفتم :
جانگکوک : کی اونجاس
اومد جلوم وایساد
آیشه : من روحم
بهش خندیدم خودشم خندید
جانگکوک : چرا تا الان بیدار موندی ؟
آیشه : نگرانت شدم
جانگکوک : کی اومدی؟
آیشه : یه 1 ساعتی میشه
جانگکوک : خوب کردی اومدی
آیشه : راستی یه نفر برات نامه فرستاده
جانگکوک : کی
آیشه : نمیدونم ناشناسه
جانگکوک : کجاس نامه؟
آیشه : گزاشتم تو اتاقت
جانگکوک : ممنونم
آیشه : راستی
جانگکوک : جونم
آیشه : برات یه هدیه دارم
سوالی بهش نگاه کردم
از پشتش یه سنجاق سر سوخته دراورد
جانگکوک : این چیه
آیشه : آروم باش خب؟
جانگکوک : این چیه آیشه
آیشه : این سنجاق سر تو بالکن همون خونه ای بود که ا/ت توش سوخت
جانگکوک : .....
به سنجاق سر نگاه کردم مال خودش بود از خونه که میرفت بیرون همیشه اینو میزد
آیشه : سوال اینه که ا/تو به گوشه ی اتاق بسته بودن اما این سنجاق سر تو بالکن بوده
بهش نگاه کردم نکنه همونی که فکر میکنم باشه
آیشه : جانگکوک ممکنه ا/ت زنده باشه
جانگکوک : ......
این امکان نداره
جانگکوک : پس چرا هیچکس اونو ندیده هیچ کدوم از نگهبانا
آیشه : نمیدونم جانگکوک اینم سه سوال دیگس اما خب واقعا جای سوال داره که وقتی ا/ت به گوشه ی اتاق بسته شده بوده چجوری سنجاق سرش توی بالکن بوده؟ ممکنه خودشو از ساختمون پرت کرده باشه پایین شایدم نتونسته پرت کنه و توی بالکن سوخته اما اثری از جنازه نیست هرچند اگه خودشو از بالکن پرت کرده باشه پایین احتمال اینکه زنده بمونه خیلی کمه
جانگکوک : ی یعنی چی؟ ا اون زندس یا نه؟
آیشه : هنوز معلوم نیست
نمیدونم از اینکه ممکنه زنده باشه خوشحال باشم یا از اینکه تو آتیش سوخته بازم ناراحت باشم خدا میدونه چی کشیده توی اون موقع توی آتیش سوخته
چشمام پُر شد پاهام میلرزید
آیشه : جانگکوک...بیا..بیا بشین
دستمو گرفت و نشوندم رو مبل چراغارو روشن کرد حالم خوب نبود اگه زنده باشه از زیر سنگم که شده پیداش میکنم هر جور که شده پیداش میکنم
آیشه : بیا آب بخور
بهش نگاه کردم یه لیوان آب دستش بود ازش گرفتم و یکم ازش خوردم
آیشه : بهتر شدی؟
جانگکوک : آیشه اگه زنده باشه باید پیداش کنم
آیشه : پیداش میکنیم منم بهت کمک میکنم
جانگکوک : کمکم میکنی؟
آیشه : البته فردا خودم میرم همه ی نگهبانایی که اونشب اونجا شیفت بودنو میبینم و خونشونو میگردم باشه؟
جانگکوک : ب باشه
حالم زیاد خوب نبود استرس تمام بدنمو گرفته بود از یه طرفم هیجان اینکه ممکنه زنده باشه بدنمو فرا گرفته بود
آروم باش جانگکوک آروم باش
یه نفس عمیق کشیدم
آیشه : دیگه برو بخواب فردا روز سختی داریم
سرمو به معنی باشه تکون دادم
به سنجاق سر توی دستم نگاه کردم
جانگکوک : این سنجاق سرو کی بهت داد؟
آیشه : پلیسایی که هنوز پیگیر این پرونده هستن
جانگکوک : ممنونم که بهم گفتی
آیشه : این چه حرف مسخره ای بود اینو همه میدونن که چقدر ا/تو دوست داشتی
به زمین خیره شدم تا اشکامو نبینه
آیشه : برو بخواب دیگه خسته شدی
جانگکوک : بازم ممنونم... شبت بخیر
آیشه : شب توهم بخیر
رفتم سمت اتاقم
۷۸.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.