امپراطوریهان

#امپراطوری_هان
پارت 6

دیدیم همه بیرون وایساده بودند

=امپراطور: پسرم کجا بودی؟

/شاهزاده جونگ کوک: رفتیم بیرون قصر اسب سواری فقط همین

#پادشاه: دخترم تو کجا بودی؟

_شاهدخت: منم رفته بودم بیرون قصر با شاهزاده جونگ کوک

=امپراطور: با کی؟

/شاهزاده جونگ کوک: با شاهدخت فلورا

=امپراطور: اهان اسیبی ندیدین

/شاهزاده جونگ کوک: نه چطور؟

=امپراطور: همینجوری پرسیدم

/شاهزاده جونگ کوک: اهان دیگه بریم تو

=امپراطور: بریم پسرام

وارد اتاق پدرم شدم

#پادشاه: دخترم

_شاهدخت: بله

# پادشاه: میخواستم یه چیزی بگم

_شاهدخت: چه چیزی؟

#پادشاه: من یه نگهبانی رو واسه محافظت از تو آوردم

_شاهدخت: نگهبان؟

#پادشاه: بله نگهبان

_شاهدخت: الان کجاست؟

#پادشاه: الان توی اتاقته

_شاهدخت: توی اتاقم

#پادشاه: آره

_شاهدخت: من برم دیگه

#پادشاه: باشه میتونی بری
_شب بخیر بابا
#شب بخیر دخترم

@mowavyf
دیدگاه ها (۰)

#امپراطوری_هان پ...

اسمه فیک: مرد نقاب دار نویسنده:کوکیژانر: عاشقانه، شخصیت ها: ...

#امپراطوری_هان ...

#امپراطوری_هان ...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط