امپراطوریهان

#امپراطوری_هان
پارت7

از اتاق پادشاه خارج شدم و به سمت اتاقم رفتم وارد اتاقم شدم دیدم یه نگهبان جلوم وایساده

@ویکی:سلام شاهدخت فلورا

_شاهدخت: سلام میشه خودتو معرفی کنی

@ویکی:بله حتما من (پارک _ ویکتوریا) هستم

_شاهدخت: خوشبختم ویکتوریا

@ویکی:همچنین راستی میتونید من رو همون ویکتوریا صدام کنید

_شاهدخت: باشه

کم کم داشت شب میشد منم خوابیدم یک وقت شب از خواب بیدار شدم دیدم هنوز ویکتوریا بیداره

_شاهدخت: ویکتوریا تو چرا نمی خوابی؟

@ویکتوریا:من اجاز ندارم بخوابم

_شاهدخت: چرا؟

@ویکتوریا:تا از شما محافظت کنم

_شاهدخت: نه نمیشه بیا پیش من بخواب

@ویکتوریا:واقع

_شاهدخت:آره

ویکتوریا آمد و کنار من خوابید

صبح زود از خواب بیدار شدم دیدم هنوز ویکتوریا خوابه بیدارش نکردم و گذاشتم خوب بخوابه روی صندلی نشستم تا
ویکتوریا از خواب بیدار شه

چند دقیقه گذشت ویکتوریا هم از خواب بیدار شد

@ویکتوریا:صبح بخیر شاهدخت فلورا

_شاهدخت: صبح بخیر خوب خوابیدی

@ویکتوریا:بله راستی ممنون بابته دیشب ک گذاشتین کنارتون بخوابم

_شاهدخت: خواهش میکنم کاری نکردم راستی لباساتو اونجا گذاشتم برو بپوششوم

@ویکتوریا:باشه شاهدخت

رفتم لباسم رو پوشیدم اومد بیرون ویکتوریا هم لبلسشو پوشید و آمد بیرون

_شاهدخت: بریم

@ویکتوریا:بریم

@mowavyf

#اد_کوک
دیدگاه ها (۲)

اسمه فیک: مرد نقاب دار نویسنده:کوکیژانر: عاشقانه، شخصیت ها: ...

#ازت_متنفرمشخصیت ها:جئون جونگکوک/ لی ا.ت/کیم تهیونگ/ کیم تار...

#امپراطوری_هان پا...

#امپراطوری_هان ...

پارت ۷آنچه گذشت: رفتم توی اتاقم که.....نشستم روی تخت و به فک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط