رمان قهرمان زندگی من پارت اول: اون اینجاست!!
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [💔🕸]
#پارت_[💔🕸]
«ماری 🕶❤️🩹»
~~• نکته: بچه ها من اسمم رو عوض کردم تو رمان اسمم ماری ـه •~~
پنجشنبه بود و خونه تنها بودم.
گوشیم ۵ درصد بود ولی از عکسام دل نمیکندم توی اتاق صندلیمو تکیه داده بودم به دیوار و اهنگ گوش میدادم.
یهو متوجه شدم در اتاق داره باز میشه.
دیدم یه دست عجیب بود یه دستکش سفید... نکنه.... چی؟؟
سریع از جام بلند شدم منتظر شدم تا کاملا وارد شه.
دیدم یه نیم چهره از جلوی داره نگاهم میکنه.
تبلتم از دستم افتاد.
- این... این... غیرممکنه!! تو خودتییی؟؟؟
کاملا وارد اتاقم شد.
دستمو گذاشتم رو قلبم.
شدو- تنها از من یکی وجود داره!
- ولی این غیرممکنه چجوری؟؟
دستام شروع کرد به لرزیدن.
- توووو واقعی هستیییی؟؟
شدو- اره ماری.
- وای خدا!
از شدت هیجان از حال رفتم. ~
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
#قهرمان_زندگی_من [💔🕸]
#پارت_[💔🕸]
«ماری 🕶❤️🩹»
~~• نکته: بچه ها من اسمم رو عوض کردم تو رمان اسمم ماری ـه •~~
پنجشنبه بود و خونه تنها بودم.
گوشیم ۵ درصد بود ولی از عکسام دل نمیکندم توی اتاق صندلیمو تکیه داده بودم به دیوار و اهنگ گوش میدادم.
یهو متوجه شدم در اتاق داره باز میشه.
دیدم یه دست عجیب بود یه دستکش سفید... نکنه.... چی؟؟
سریع از جام بلند شدم منتظر شدم تا کاملا وارد شه.
دیدم یه نیم چهره از جلوی داره نگاهم میکنه.
تبلتم از دستم افتاد.
- این... این... غیرممکنه!! تو خودتییی؟؟؟
کاملا وارد اتاقم شد.
دستمو گذاشتم رو قلبم.
شدو- تنها از من یکی وجود داره!
- ولی این غیرممکنه چجوری؟؟
دستام شروع کرد به لرزیدن.
- توووو واقعی هستیییی؟؟
شدو- اره ماری.
- وای خدا!
از شدت هیجان از حال رفتم. ~
💔🕸💔🕸💔🕸💔🕸💔
۲.۷k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.