رمان فیک پارت

رمان فیک پارت 13
نشنیدم پس 3قدم رفتم جلو که یهو یه بشکن زدو گفت
! :بهت هشدار دادم😈!
ل؛ این حرفشو شنیدم اما نگرفتم
تا امدم حرف بزنم یه هلیکوپتر امد بالا سرم و یه نردبن امد پایین دیدم چند تا ادم مثل خودش فقط شنل نداشتن با ی ماسک پارچه ای زده بودن خیلی هیکلی بودن
تا خواستم در برم یکی منو نشوند تو بغلش یه دستمال گذاشت رو صورتم و سیاهی مطلق
وقتی بیدار شدم داخل یه جای خیلی شیک بودم انگار ی عمارت بود که از طلا ساخته شده بود؟ همه وسایل طلایی و گرون
دیدم روی تخت بودم اما دست پام باز بود
از پنجره نگاه کردم انگار طبقه 4رم بودم! خیلی بلند
پایین پراز سگ های ژرمن و وحشی و انواع مختلف سگای بزرگ بود
پر از بادیگارد بود که یکشون قیافش اشنا بود منو دید بهم ی چشمک زد اها همونی بود که عین بتمن از هلیکوپتر امد پایین
منم خجالت کشیدم پنجره رو بستم
یکم داخل اتاق کشتم تا شاید چیز بدرد بخوری پیدا کنم دست کردم تو جیبم اما نه گوشیم بودش ن ارپاد
شارژر بود ولی خود گوشی نه
معلومه ورش داشتن
اخه ی گوشی شیامی بدرد کدوم ور اینا میخورد
نگاه ساعت کردم دیدم ساعت 6صبح بود! یعنی من چند ساعت اینجا بودم
چقدر بیهوش بودم
جونکوک با امیر کجان
حتما خیلی نگرانم شدن
اصلا حالشون خوبه؟
تو همین فکرت بودمو ناراحت
که یهو در باز شدو...
شرط:کامنت 20
لایک بین 3تا 5
بچه ها مرسی بخاطر انرژی خوبتون💗
دیدگاه ها (۲۳)

میگم خوبه دیگه فعالیت نکنم نه؟ حس میکنم رمانام زیاد جالب نیس...

رمان فیک پارت 12که یهو نفس تنگی بهم دست داد وایسادمشما برید ...

پارت ۲خونه من آن چنان بزرگ نیست ولی برای یک نفر خوبه ، نگاه ...

خرگوش قاتلپارت۳باهم وارد شرکت شدیم نشستیم سر میز کارمون شبوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط