در شب راه می روم

در شب راه می روم
فرقی نمی کند قدم هایم
به یک خیابان ختم شود،
یا به آشپزخانه ی کوچکی که
در انتهای راهرو قرار دارد.
تمام شب را راه رفته ام...
گاهی در خیال
و گاهی در اتاقی که یک پنجره دارد.
در شب آدم ها حرف هم را بهتر می فهمند،
و رویاهایشان را زیباتر نقاشی می کنند.
سکوت را در شب میشود معنا کرد،
اگر یک نفر آن سوی دیوار
برای تو بیدار مانده باشد.
در شب حتی صدای قدم های یک نفر
در خیابانی خلوت، برایت شبیه به
نواختن یک موسیقی آرام میشود.
یادم می آید که همیشه برای گفتن حرف هایم،
و نوشتن رویاهایم صبر کرده ام تا شب برسد.
نمی دانم در تاریکی جهان
وقتی حتی ستاره ای در آغوش آسمان نیست.
چگونه فردا را آرزو کنم
با مدادی در دستم و نقاشی رویاهایم
که هنوز تمام نشده است. #پگاه‌_دهقان
دیدگاه ها (۱)

‏کاش همه چی به وقتش واست اتفاق بیوفته، همون موقع که ذوقشو دا...

آنجا یک قهوه خانه بود، اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای...

صدایی از جهانم برنمی خیزد...صدایی شبیه به بادکه پنجره را می ...

مثل همین نسیم خنکی که کم‌کم سر و کله‌ش پیدا شده و میون این گ...

#داستان_شبمردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذ...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

چهار ۲ _ فریب دنیلسال های نوجوانی لیندا با لبخندهای دنیل شکل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط