در شب راه می روم
در شب راه می روم
فرقی نمی کند قدم هایم
به یک خیابان ختم شود،
یا به آشپزخانه ی کوچکی که
در انتهای راهرو قرار دارد.
تمام شب را راه رفته ام...
گاهی در خیال
و گاهی در اتاقی که یک پنجره دارد.
در شب آدم ها حرف هم را بهتر می فهمند،
و رویاهایشان را زیباتر نقاشی می کنند.
سکوت را در شب میشود معنا کرد،
اگر یک نفر آن سوی دیوار
برای تو بیدار مانده باشد.
در شب حتی صدای قدم های یک نفر
در خیابانی خلوت، برایت شبیه به
نواختن یک موسیقی آرام میشود.
یادم می آید که همیشه برای گفتن حرف هایم،
و نوشتن رویاهایم صبر کرده ام تا شب برسد.
نمی دانم در تاریکی جهان
وقتی حتی ستاره ای در آغوش آسمان نیست.
چگونه فردا را آرزو کنم
با مدادی در دستم و نقاشی رویاهایم
که هنوز تمام نشده است. #پگاه_دهقان
فرقی نمی کند قدم هایم
به یک خیابان ختم شود،
یا به آشپزخانه ی کوچکی که
در انتهای راهرو قرار دارد.
تمام شب را راه رفته ام...
گاهی در خیال
و گاهی در اتاقی که یک پنجره دارد.
در شب آدم ها حرف هم را بهتر می فهمند،
و رویاهایشان را زیباتر نقاشی می کنند.
سکوت را در شب میشود معنا کرد،
اگر یک نفر آن سوی دیوار
برای تو بیدار مانده باشد.
در شب حتی صدای قدم های یک نفر
در خیابانی خلوت، برایت شبیه به
نواختن یک موسیقی آرام میشود.
یادم می آید که همیشه برای گفتن حرف هایم،
و نوشتن رویاهایم صبر کرده ام تا شب برسد.
نمی دانم در تاریکی جهان
وقتی حتی ستاره ای در آغوش آسمان نیست.
چگونه فردا را آرزو کنم
با مدادی در دستم و نقاشی رویاهایم
که هنوز تمام نشده است. #پگاه_دهقان
- ۲.۹k
- ۲۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط