پارت300
#پارت300
نگاهی به یاشار انداختم که سرشو پایین انداخت یک ذره هم از این کار پیشمون نبودم مخصوصا حالا که مهسا و آزش باهم بودند پس حقشون بود
که اینجوری کنم باهاشون ... با اوردن این پرونده مطمئنم آرش برای همیشه نابود میشه !! لبخند شیطانی نشست رو لبام
رئیس برگشت سمت ما پرونده رو پرت کرد رو میز با اخمی که رو پیشونیش بود
لبخند رو لبام ماسید پوزخندی زد و گفت : این پرونده اصلش نیست !!
چشمام گرد شد با تعجب گفتم : یعنی چی ؟ مگه میشه ؟! من اینو از جای مخفی میزش اوردم !!
عصبی مشتشو کوبید رو میز : آرش با هوششه خیلی هم باهوششه پسر ... انقدر احمق نیست که سند تمام مال و ثروتشو بذاره تو اون کسو لعنتی
اینو فقط گذاشته واسه رد گمی !!
بیشتر از این دهنم باز نمیشد اخه مگه میشه ! آرش ؟! وای خدا ...
(فلش بک به چند ماه قبل *آرش*)
کیوان این سند تمام مال و دارایی منه خودت که میدونی نباید دست کسی بیوفته چون تمام زندگیم نابود میشه
منم که دشمنام کم نیست داداش خودت یه جای امن پنهون کن اینو !!
لبخندی زد و با اطمینان چشماشو رو هم گذاشت : حتما داداش ، شما نگران نباش !
پرونده رو از دستم گرفت با دیدن یه پرونده که مشابه اون رو میزم بود متعجب گفت :
وا آرش اون چیه ؟! چرا عین همین پرونده ست ؟!🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 اینم چندپارتی که خواستی دوست عزیزم😚 انشالله ادامه رمان تافردا❤ ❤ ❤ ❤ نظر یادتون نره
نگاهی به یاشار انداختم که سرشو پایین انداخت یک ذره هم از این کار پیشمون نبودم مخصوصا حالا که مهسا و آزش باهم بودند پس حقشون بود
که اینجوری کنم باهاشون ... با اوردن این پرونده مطمئنم آرش برای همیشه نابود میشه !! لبخند شیطانی نشست رو لبام
رئیس برگشت سمت ما پرونده رو پرت کرد رو میز با اخمی که رو پیشونیش بود
لبخند رو لبام ماسید پوزخندی زد و گفت : این پرونده اصلش نیست !!
چشمام گرد شد با تعجب گفتم : یعنی چی ؟ مگه میشه ؟! من اینو از جای مخفی میزش اوردم !!
عصبی مشتشو کوبید رو میز : آرش با هوششه خیلی هم باهوششه پسر ... انقدر احمق نیست که سند تمام مال و ثروتشو بذاره تو اون کسو لعنتی
اینو فقط گذاشته واسه رد گمی !!
بیشتر از این دهنم باز نمیشد اخه مگه میشه ! آرش ؟! وای خدا ...
(فلش بک به چند ماه قبل *آرش*)
کیوان این سند تمام مال و دارایی منه خودت که میدونی نباید دست کسی بیوفته چون تمام زندگیم نابود میشه
منم که دشمنام کم نیست داداش خودت یه جای امن پنهون کن اینو !!
لبخندی زد و با اطمینان چشماشو رو هم گذاشت : حتما داداش ، شما نگران نباش !
پرونده رو از دستم گرفت با دیدن یه پرونده که مشابه اون رو میزم بود متعجب گفت :
وا آرش اون چیه ؟! چرا عین همین پرونده ست ؟!🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 اینم چندپارتی که خواستی دوست عزیزم😚 انشالله ادامه رمان تافردا❤ ❤ ❤ ❤ نظر یادتون نره
۱.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.