زندگی...

یک ماه بعد
ویو نامجون

هانا امروز مرخص میشد
هنوز منو نبخشیده بود
هر کاری کردم ولی...

_عزیزم دکتر گفت میتونیم بریم
+اهوم
ویو هانا
اومدم بلند شم که افتادم
داشتم میوفتادم که نامجون منو گرفت
+خودم بلدم راه برم ولم کن
_ب باشه
میخواستم تاکسی بگیرم برم که دیدم فردی منو براید استایل بغل کرده
نامجون بود
+ولم کن برو اون طرف
_خواهش میکنم حداقل بزار برسونمت خونه
به ناچار قبول کردم


داخل ماشین
.
.
.
.
.
_عزیزم
+به من نگو عزیزم
_هانا خواهش میکنم
_خواهش میکم زندگی منو شیاه نکن من بدونه تو نمیتونم
+اینو اون موقع که اجازه ی حرف زدن به من نمیدادی باید میفهمیدی
_صد بار گفتم غلط کردم عزیزم
خواهش میکنم
+بزن کنار میخوام پیاده شم
نامجوو نگه داشت و شروع کرد گریه کردن و به فرمون ماشین مشت میزد
_چرا چرا ناید من انقدر احمق باشم چرا چرا نمیتونم ی روز اشتباه نکنم و ناراحتت نکنم

دروغ چرا دلم اتیش کردم
میخواستم دیگه این بازیو تمومش کنم کمربدنمو باز کردم و نامجون رو بغل کردم
+عزیزم باشه فقط گریه نکن خواهش میکنم
_هانا میشه منو ببخشی
+اره عزیزم (انگشتمو روی دستش کشیدم کامل قرمز شده بود)
_هانا ببخشید
+عزیزم بس کن دیگه تموم شد باشه
_باشه
+بریم خونع
_چشم عزیزم




پایان 💜
دیدگاه ها (۰)

یک هفته بود که جیمین خونه نیومده بود یا اگه میومد نصفه شب بو...

زندگی...

زندگی...

رز وحشی پارت ۷ات...هیچ وقت یادم نمیره روز یکشنبه بود منو هان...

#مافیای_من #P14از تخت اومدم پایین میخواستم برم سمتش که پام گ...

پارت ۱۸نامی. عزیزم برو بخواب که فردا زود بیدار شی باشه؟ چشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط