امروز عصر رفته بودم خرید تا برای مادرم کِرم آبرسان بگیرم
امروز عصر رفته بودم خرید تا برای مادرم کِرم آبرسان بگیرم و علاوه بر آن یک شلوار جین یخی {مدت ها بود دلم می خواست داشته باشم این رنگ رو اما هر دفعه به دفعه بعد موکول اش می کردم و لعنتی به یکی از مانتو های سرمه ایم بی نهایت می یاد } و دو تا عطر هم خریدم ..یکی از آن عطر ها رایحه شکلات می دهد و بی نهایت گرم و شیرین است این عطر مرا به یاد #مستر_راچستر می اندازد بدن او هم همیشه همین بو را می داد و وقتی با بینی سرخ شده از سرما داشتم این عطر را بو می کردم تصاویر به سرعت مثل قطعه های فیلم از ذهنم می گذشت منظورم روز هایی است را که درب مغازه اش را باز می کردم و گرما و بوی خوب عطرش صورتم را نوازش می داد و نگاهم می افتاد به پیکر لاغرش که نیم رخ اش به سوی من بود و به مانیتور زل می زد.
یادم است هر وقت که صحبت می کرد نگاهم بین چهار خانه های پیراهن اش گم می شد ، سبزِ مغز پسته ای و قهوه ایِ شتری و نارنجی، آن هارا می شمردم و وقتی که سرم را بالا می گرفتم و مستقیم نگاهش می کردم غافلگیر می شد و لبخند های الکی می نشست روی لب هایش و مدام ته ریش اش را لمس می کرد و..لعنتی ..چقدر عطر ها و رایحه های مختلف در زندگی ما آدم ها نقش دارد! یک رایحه ساده می تواند حجم بزرگی از خاطرات را حفظ کند و جوری آن را جلوی چشمانت زنده کند که خودت هم نمی توانستی آن طور به یاد بیاوری اش! احتمالا هیچوقت نشد که بپرسم نام عطرش چیست و شاید هم پرسیده ام و فراموش کرده ام ، نمی دانم ، فقط می دانستم که آن لحظه می خواهم با بینی بی حس شده از سرما و بو کردن چندین رایحه مختلف تمام راه را تا پشت درخت سپیدار روبروی محل کارش بدوم و در حالی که از پشت تنه درخت سرک می کشم او را ببینم که همانطور مثل گذشته لبخند می زند و خوشحال است...
گرچه به جای این کار شال گردنم را روی صورتم کشیدم و قدم زنان تا ایستگاه اتوبوس راه رفتم تا برسم به خانه
Anne #سالنامه
جمعه، ۲۴ آبان
یادم است هر وقت که صحبت می کرد نگاهم بین چهار خانه های پیراهن اش گم می شد ، سبزِ مغز پسته ای و قهوه ایِ شتری و نارنجی، آن هارا می شمردم و وقتی که سرم را بالا می گرفتم و مستقیم نگاهش می کردم غافلگیر می شد و لبخند های الکی می نشست روی لب هایش و مدام ته ریش اش را لمس می کرد و..لعنتی ..چقدر عطر ها و رایحه های مختلف در زندگی ما آدم ها نقش دارد! یک رایحه ساده می تواند حجم بزرگی از خاطرات را حفظ کند و جوری آن را جلوی چشمانت زنده کند که خودت هم نمی توانستی آن طور به یاد بیاوری اش! احتمالا هیچوقت نشد که بپرسم نام عطرش چیست و شاید هم پرسیده ام و فراموش کرده ام ، نمی دانم ، فقط می دانستم که آن لحظه می خواهم با بینی بی حس شده از سرما و بو کردن چندین رایحه مختلف تمام راه را تا پشت درخت سپیدار روبروی محل کارش بدوم و در حالی که از پشت تنه درخت سرک می کشم او را ببینم که همانطور مثل گذشته لبخند می زند و خوشحال است...
گرچه به جای این کار شال گردنم را روی صورتم کشیدم و قدم زنان تا ایستگاه اتوبوس راه رفتم تا برسم به خانه
Anne #سالنامه
جمعه، ۲۴ آبان
۱۳.۷k
۰۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.