من رب النوع پیچاندن جمع های کسالت بار و بی نتیجه و پناه ب
من رب النوع پیچاندن جمع های کسالت بار و بی نتیجه و پناه بردن به کنج های تنهایی ام ، و قدم زدن های طولانی ام و تبحر عجیبی در نداشتن نقطه ی اشتراک با آدم های اطرافم دارم .
من خداوندگار گوشه ای نشستن و زل زدن به نقطه های نا معلومم ، خداوندگار بی منطقی که گاهی همین زل زدن و غرق شدن در دریای افکار عجیب را به گردش و تفریح های جانانه ترجیح می دهد . که دیوانه ی خلسه های عمیقِ خیال و دنیاهای ناشناخته ی اساطیری ست .
من رب النوع کوه ساختن از کاهم ، کافیست مورچه ای از کنارم بدود ، بادی بوزد و برگ خشکی به زمین بیفتد ؛ من بی معطلی، بهشت را در ذهنم مجسم می کنم و در سبزی و آرامشِ آن، سرخوشانه قدم می زنم ، شاید همین است که عاشق ترم می کند به تنهایی ...
آدم ها با حرف ها و کارهایشان ، بهشتِ آدم را خراب می کنند ،
آدم ها ، آدم را از خودش بودن و از اعتماد ، می ترسانند ،
آدم ها مدام ، عاشق ترت می کنند به سکوت و تنهایی ...
به این که کناری لنگر بگیری و باورهایت را پرواز بدهی جایی فراسوی ابرها ، جایی که قصرهای طلایی هست ، چنگ ها می نوازند ، مرغ ها تخم طلا می کنند و دیوها با آدم ها رفیقند و آدم ها جز لبخند و مهرورزی ؛ کار دیگری به کارِ هم ندارند !
جایی که زمینش ابر است و ریشه اش آسمان و همسایه اش آفتاب ؛ حتما آدم هایش لایق همنشینی اند و می شود با آنها از شکوهِ پرواز و دویدن میان جشنِ باران حرف زد ،
می شود با آنها گوشه ای نشست ، به نقطه های نا معلوم زل زد و فکر و خیال های عمیق کرد ،
می شود با آنها قصرهای خیالیِ بیشتری ساخت و در بهشت های محالِ بیشتری زیست ، خیالبافی های بیشتری کرد و نسل بشر را از این اضمحلالِ تلخِ واقعیت ،نجات داد ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🙄
من خداوندگار گوشه ای نشستن و زل زدن به نقطه های نا معلومم ، خداوندگار بی منطقی که گاهی همین زل زدن و غرق شدن در دریای افکار عجیب را به گردش و تفریح های جانانه ترجیح می دهد . که دیوانه ی خلسه های عمیقِ خیال و دنیاهای ناشناخته ی اساطیری ست .
من رب النوع کوه ساختن از کاهم ، کافیست مورچه ای از کنارم بدود ، بادی بوزد و برگ خشکی به زمین بیفتد ؛ من بی معطلی، بهشت را در ذهنم مجسم می کنم و در سبزی و آرامشِ آن، سرخوشانه قدم می زنم ، شاید همین است که عاشق ترم می کند به تنهایی ...
آدم ها با حرف ها و کارهایشان ، بهشتِ آدم را خراب می کنند ،
آدم ها ، آدم را از خودش بودن و از اعتماد ، می ترسانند ،
آدم ها مدام ، عاشق ترت می کنند به سکوت و تنهایی ...
به این که کناری لنگر بگیری و باورهایت را پرواز بدهی جایی فراسوی ابرها ، جایی که قصرهای طلایی هست ، چنگ ها می نوازند ، مرغ ها تخم طلا می کنند و دیوها با آدم ها رفیقند و آدم ها جز لبخند و مهرورزی ؛ کار دیگری به کارِ هم ندارند !
جایی که زمینش ابر است و ریشه اش آسمان و همسایه اش آفتاب ؛ حتما آدم هایش لایق همنشینی اند و می شود با آنها از شکوهِ پرواز و دویدن میان جشنِ باران حرف زد ،
می شود با آنها گوشه ای نشست ، به نقطه های نا معلوم زل زد و فکر و خیال های عمیق کرد ،
می شود با آنها قصرهای خیالیِ بیشتری ساخت و در بهشت های محالِ بیشتری زیست ، خیالبافی های بیشتری کرد و نسل بشر را از این اضمحلالِ تلخِ واقعیت ،نجات داد ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🙄
۴.۵k
۰۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.