فیک لینو پارت اخر
فیک لینو پارت اخر
ویو راوی
بعد از چند دقیقه مراسم شروع شد و همه مهمونا نشسته بودن و داماد خوشتیپمون هان هم منتظر هانا بود و هانا هم با یه دسته گل توی دستش با باباش رفت پیش هان و هیورین ام مثل سگ ذوق زده بود و هانا و هان هم دست هم رو گرفته بودن و بله دیگه به هم رسیدن
ویو هانا
طرفای شب بود و با هان رفتیم خونه خیلی خسته بودم لباسام رو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو مبل و هان هم بغلم نشست و سرمو گذاشتم رو پاش
هان: خوابت میاد
هانا: نه..... نمیدونم
الکی بهش گفتم که خوابم نمیاد روی پاش خوابدم کا یهو بلندم کرد و بردم توی اتاق و اروم گذاشتم روی تخت و اومد بغلم کرد و خوابید صبح با نور توی چشمام بیدار شدم و دیدم هان نیست بلند شدم دیدم توی اشپزخونست رفتم پیشش از پشت بغلش کردم
هان: سلام بیبی
هانا: هوم
چقدر خوبه
هان: چی
هانا: اینکه تو واسم پنکیک درست میکنی
هان: من کی برات درست کردم
هانا: اونموقه ای که مست کرده بودم
هان: اها خوب یادته
هانا: من حافظم مثل فیله
میز رو چیدم و صبحانه رو خوردیم و
(شب)
ویو هان
شب بود که لینو بهم زنگ زده بود جواب دادم(لینو+هان_)
_سلام هیونگ
+سلام میگم
_هوم
+میایی بریم بار
_من و تو فقط
+نه با هانا و هیورین
_اوکی
+باش خدافظ
_خدافظ
هان: هانا
هانا: جان
هان: اماده شو بریم بار
هانا: من و تو؟
هان: نه با لینو و هیورین
هانا: اوکی بریم
رفتم یه نیم تنه با استین بلند پوشیدم و با شلوار کارگو و یه کتونی مشکی و رفتیم وقتی رسیدیم رفتیم تو هیورین و لینو رو دیدیم و رفتیم پیششون
هانا: چیشد گفتین بیاییم اینجا
هیورین: چون دیشب عروسیتون بود
لینو: خواستیم یه جشن دوباره بگیریم
هانا: فکر خوبیه
هان: اره
ویو راوی
کلی باهم خوش گذروندن و رقصیدن و حرف زدن و رفتن کلی نوشیدنی گرفتن و خوردن و شب عروسی هان و هانا رو دوباره جشن گرفتن که بیشتر از شب قبل بهشون خوش گذشت
پایان
ویو راوی
بعد از چند دقیقه مراسم شروع شد و همه مهمونا نشسته بودن و داماد خوشتیپمون هان هم منتظر هانا بود و هانا هم با یه دسته گل توی دستش با باباش رفت پیش هان و هیورین ام مثل سگ ذوق زده بود و هانا و هان هم دست هم رو گرفته بودن و بله دیگه به هم رسیدن
ویو هانا
طرفای شب بود و با هان رفتیم خونه خیلی خسته بودم لباسام رو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو مبل و هان هم بغلم نشست و سرمو گذاشتم رو پاش
هان: خوابت میاد
هانا: نه..... نمیدونم
الکی بهش گفتم که خوابم نمیاد روی پاش خوابدم کا یهو بلندم کرد و بردم توی اتاق و اروم گذاشتم روی تخت و اومد بغلم کرد و خوابید صبح با نور توی چشمام بیدار شدم و دیدم هان نیست بلند شدم دیدم توی اشپزخونست رفتم پیشش از پشت بغلش کردم
هان: سلام بیبی
هانا: هوم
چقدر خوبه
هان: چی
هانا: اینکه تو واسم پنکیک درست میکنی
هان: من کی برات درست کردم
هانا: اونموقه ای که مست کرده بودم
هان: اها خوب یادته
هانا: من حافظم مثل فیله
میز رو چیدم و صبحانه رو خوردیم و
(شب)
ویو هان
شب بود که لینو بهم زنگ زده بود جواب دادم(لینو+هان_)
_سلام هیونگ
+سلام میگم
_هوم
+میایی بریم بار
_من و تو فقط
+نه با هانا و هیورین
_اوکی
+باش خدافظ
_خدافظ
هان: هانا
هانا: جان
هان: اماده شو بریم بار
هانا: من و تو؟
هان: نه با لینو و هیورین
هانا: اوکی بریم
رفتم یه نیم تنه با استین بلند پوشیدم و با شلوار کارگو و یه کتونی مشکی و رفتیم وقتی رسیدیم رفتیم تو هیورین و لینو رو دیدیم و رفتیم پیششون
هانا: چیشد گفتین بیاییم اینجا
هیورین: چون دیشب عروسیتون بود
لینو: خواستیم یه جشن دوباره بگیریم
هانا: فکر خوبیه
هان: اره
ویو راوی
کلی باهم خوش گذروندن و رقصیدن و حرف زدن و رفتن کلی نوشیدنی گرفتن و خوردن و شب عروسی هان و هانا رو دوباره جشن گرفتن که بیشتر از شب قبل بهشون خوش گذشت
پایان
۵.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.