فیک لینو پارت
فیک لینو پارت۱۸
هانا: ماکه چیزی سفارش ندادیم
گارسون: اقای هان از قبل سفارش داده بودن
هان: خیلی ممنون
هانا: کار تو بود
هان: اره
هانا: پس خیلی شانس اوردی قبول کردم بیام رستوران
هان: بله؟
هانا: هیچی شوخی کردم😂
هان: هعیی
هانا: از کجا میدونستی من از اینا دوست دارم
هان: تو داری زنم میشی نباید بشناسمت
هانا: چرا راست میگی
هان: هانا
هانا: بله
هان: انگشترت کو؟
هانا: خونست یادم رفت بیارم
هان: خب اشکال نداره
ویو هانا
بعد از ناهار هان من رو رسوند خونه و خودش رفت و منم با لباس عروس رفتم بالا
هانا: من اومدم
+ناهار خوردی
هانا: اره با هان رفتم رستوران
+خوبه
_این چیه
هانا: لباس عروسه دیگه
+من یدونه از ارزوم مونده تا براورده بشه
هانا: تو گفتی ارزوت ازدواجمه خب من فردا عروسیمه
+اره ولی من که هنوز نوه دار نشدم(انگار قول چراغ جادوعه)
هانا: یااااااا ما هنوز ازدواج نکردیم تا بچه خیلی مونده
من میرم بالا تو اتاقم
ویو هیورین
امروز قرار بود هان و هانا برن واسه کارای عروسی دل تو دلم نبود دیگه نتونستم تحمل کنم گوشیم رو گرفتم و به هانا زنگ زدم و جواب داد(هیورین+ هانا_)
_سلام
+چیشد رفتی
_اروم باش اره رفتیم
+خب اوکی
_ببین فردا باید حسابی خوشگل بشی ها
+حتی خوشگل تر از عروس
_اون که اصلا ممکن نیست
+اخی گوسفندم داره ازدواج میکنه
_گاو منم چند ماه پیش ازدواج کرده بود
+خب دیگه من برم
_باشه برو
+بای
_بای
لینو: چیشد رفتن
هیورین: اره لباس چی بپوشم
لینو: اون کمد داره میترکه
هیورین: بله ولی اگه بخوام بپوشم به غیرت بعضیا بر میخوره
لینو: چون فردا عروسی هر چی میخوای بپوش
هیورین: واقعا اخجوووون*بغل*
لینو: وایسا
هیورین: هوم
لینو: گفتم هر چی میخوای بپوش ولی جوگیر نشو یکمم خودت رعایت کن
هیورین: اوکی
رفتم تو کمدم یه لباس مشگی بلند گرفتم که خیلی دوسش داشتم و واسه همین روزا خریده بودمش پوشیدمش و رفتم پیش لینو
هیورین: این خوبه
لینو: اره خوبه
هیورین: اوکی
(روز بعد)
ویو هانا
توی گوشیم داشتم میچرخیدم که یهو هان پیام داد و عکس یه طالار رو گذاشت همون طالار ازدواج من و هان بود خیلی بزرگ و خوشگل بود طرفای ظهر بود رفتم به یه ارایشگاه و لباسم رو پوشیدم کارم که تموم شد رفتیم سالن که لینو و هان اونجا بودن
لینو: واییی چه خوشگل شدی
هانا: مرسی هیورین کو
لینو: نمیدو..... ا اونا هاش
هیورین: هانا
هانا: واو چه خوشگل شدی
چرا هیچی نمیگی یااا چرا بغض کردی
هیورین: چون خوشحالم*بغل*
هانا: منم خوشحالم
هیورین: خیلی منتظر همچین لحظه ای بودم
هانا: گریه نکن الان ارایشت خراب میشه مال منم خراب میکنی
هیورین: باش لینو بیا بریم
لینو: اوکی بریم
هانا: چیه چرا اینجوری نگام میکنی
هان: چون خوشگلی
هانا: دیوونه
+هانا بیا بریم
هانا: بریم
هانا: ماکه چیزی سفارش ندادیم
گارسون: اقای هان از قبل سفارش داده بودن
هان: خیلی ممنون
هانا: کار تو بود
هان: اره
هانا: پس خیلی شانس اوردی قبول کردم بیام رستوران
هان: بله؟
هانا: هیچی شوخی کردم😂
هان: هعیی
هانا: از کجا میدونستی من از اینا دوست دارم
هان: تو داری زنم میشی نباید بشناسمت
هانا: چرا راست میگی
هان: هانا
هانا: بله
هان: انگشترت کو؟
هانا: خونست یادم رفت بیارم
هان: خب اشکال نداره
ویو هانا
بعد از ناهار هان من رو رسوند خونه و خودش رفت و منم با لباس عروس رفتم بالا
هانا: من اومدم
+ناهار خوردی
هانا: اره با هان رفتم رستوران
+خوبه
_این چیه
هانا: لباس عروسه دیگه
+من یدونه از ارزوم مونده تا براورده بشه
هانا: تو گفتی ارزوت ازدواجمه خب من فردا عروسیمه
+اره ولی من که هنوز نوه دار نشدم(انگار قول چراغ جادوعه)
هانا: یااااااا ما هنوز ازدواج نکردیم تا بچه خیلی مونده
من میرم بالا تو اتاقم
ویو هیورین
امروز قرار بود هان و هانا برن واسه کارای عروسی دل تو دلم نبود دیگه نتونستم تحمل کنم گوشیم رو گرفتم و به هانا زنگ زدم و جواب داد(هیورین+ هانا_)
_سلام
+چیشد رفتی
_اروم باش اره رفتیم
+خب اوکی
_ببین فردا باید حسابی خوشگل بشی ها
+حتی خوشگل تر از عروس
_اون که اصلا ممکن نیست
+اخی گوسفندم داره ازدواج میکنه
_گاو منم چند ماه پیش ازدواج کرده بود
+خب دیگه من برم
_باشه برو
+بای
_بای
لینو: چیشد رفتن
هیورین: اره لباس چی بپوشم
لینو: اون کمد داره میترکه
هیورین: بله ولی اگه بخوام بپوشم به غیرت بعضیا بر میخوره
لینو: چون فردا عروسی هر چی میخوای بپوش
هیورین: واقعا اخجوووون*بغل*
لینو: وایسا
هیورین: هوم
لینو: گفتم هر چی میخوای بپوش ولی جوگیر نشو یکمم خودت رعایت کن
هیورین: اوکی
رفتم تو کمدم یه لباس مشگی بلند گرفتم که خیلی دوسش داشتم و واسه همین روزا خریده بودمش پوشیدمش و رفتم پیش لینو
هیورین: این خوبه
لینو: اره خوبه
هیورین: اوکی
(روز بعد)
ویو هانا
توی گوشیم داشتم میچرخیدم که یهو هان پیام داد و عکس یه طالار رو گذاشت همون طالار ازدواج من و هان بود خیلی بزرگ و خوشگل بود طرفای ظهر بود رفتم به یه ارایشگاه و لباسم رو پوشیدم کارم که تموم شد رفتیم سالن که لینو و هان اونجا بودن
لینو: واییی چه خوشگل شدی
هانا: مرسی هیورین کو
لینو: نمیدو..... ا اونا هاش
هیورین: هانا
هانا: واو چه خوشگل شدی
چرا هیچی نمیگی یااا چرا بغض کردی
هیورین: چون خوشحالم*بغل*
هانا: منم خوشحالم
هیورین: خیلی منتظر همچین لحظه ای بودم
هانا: گریه نکن الان ارایشت خراب میشه مال منم خراب میکنی
هیورین: باش لینو بیا بریم
لینو: اوکی بریم
هانا: چیه چرا اینجوری نگام میکنی
هان: چون خوشگلی
هانا: دیوونه
+هانا بیا بریم
هانا: بریم
- ۷.۱k
- ۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط