فیک لینو پارت
فیک لینو پارت۱۷
هان: ما داریم اهنگ میخونیم
لینو: خب بخونید
هانا: برای عممون نمیخونیم ها
هیورین: خیله خوب
(روز بعد)
هیورین: عشقم من دارم با هانا میرم بیرون
لینو: باشه
هیورین: خدافظ
لینو: خدافظ
ویو هیورین
با هانا رفتم پارک داشتیم قدم میزدیم که یهو میسو و اون دوستاش که مثل ادامس بهش چسبیدن اومد
میسو: به به هیورین خانم
هیورین: این میسو؟
هانا: اره خودشه
میسو: ببین جوجو نمیخوام خون و خونریزی بشه پس یک کلمه از لینو فاصله بگیر
هانا: اگه نگیره
میسو: دیگه اونموقه یه درس درست حسابی بهش داده میشه
هیورین: این انگشتر رو میبینی
میسو: که چی
هانا: د نفهمیدی دیگه
اینو دیشب لینو بهش داد
میسو: چی؟
هیورین: دیشب تولدم بود و لینو هم ازم خواستگاری کرد منم جواب مثبت رو بهش دادم
هانا: حالا ما میگیم دور بر لینو پیدات نشه
هیورین: بریم
هانا: بریم
(ادم تو افتابه قلیون بکشه ولی اینجوری ضایع نشه😂🤌)
هانا: دختره پرو
هیورین: ممنون
هانا: من که کاری نکردم
هیورین: تو پشتم در اومدی
هانا: اره اون حرفا رو زدم چون مثل خودت ازش بدم میاد
هیورین: اوهوم
(یکسال بعد)
نکته: هیورین و لینو ازدواج کردن
ویو هانا
فردا عروسی من و هان و داریم میریم خرید لباس عروس هان روی مبل بود و یه لباس عروس تنم کردم ولی خیلی تنگ بود
من عوضش میکنم
هان: چرا خیلی خوشگله
هانا: ارهه ولی تنگه
هان: اوکی
هانا: از یکی از لباسش خوشم اومد و تنم کردم و اصلا تنگ نبود و خیلی خوشگل بود رفتم جلو هان که چشاش گرد شده بود فکر کردم خوشش نیومد
هانا: چیه چ.... چرا ا..... اینجوری نگاه میکنی
هان: خ... خیلی خ..... خوشگل شدی
هانا: واقعا
هان: اره
هانا: پس همین رو میگیرم
هان: چون من خوشم اومده دلیل نمیشه بگیریش
هانا: نه خودمم دوسش دارم
ها: اوکی
ویو هان
فردا عروسی من و هانا بود و عین سگ خوشحال بودم و رفتیم دنبال لباس و کت شلوار روی مبل نشسته بودم و هانا لباس داشت انتخاب میکرد یکیش واسش تنگ بود و رفت عوض کرد و یکی دیگه پوشید وقتی اومد جلوم چشمام گرد شده بود خیلی خوشگل شده بود منم رفتم یه کت شلوار مشکی انتخاب کردم و رفتم پیشش
هان: خوبه
هانا: اره خیلی بهت میاد
هان: میدونم هزار بار از اینا پوشیدم
هانا: 😒🙄
ویو هانا کارمون تموم شد و از مغازه اومدیم بیرون که هان دستمو گرفت و گفت
هان: میایی بریم رستوران
هانا: باش بریم
اتن دستمو گرفت و خریدارو گذاشت تو ماشین و پیاده رفتیم به یه رستوران و نشستیم
هانا: من تقریبا همه رستورانا رو رفتم ولی تاحالا اینجا نیومدم و تاحالا ندیده بودمش
هان: من توی بچگیم زیاد میومدم اینجا هنوز هم همینجوریه که قبلنا بوده هیچ تغییری نکرده
هانا: چه جاهای خوبی میومدی
هان: اوهوم
هانا: پس حتما کارکناش هم تو رو میشناسن
هان: اره
گارسون: بفرمایید
هان: ما داریم اهنگ میخونیم
لینو: خب بخونید
هانا: برای عممون نمیخونیم ها
هیورین: خیله خوب
(روز بعد)
هیورین: عشقم من دارم با هانا میرم بیرون
لینو: باشه
هیورین: خدافظ
لینو: خدافظ
ویو هیورین
با هانا رفتم پارک داشتیم قدم میزدیم که یهو میسو و اون دوستاش که مثل ادامس بهش چسبیدن اومد
میسو: به به هیورین خانم
هیورین: این میسو؟
هانا: اره خودشه
میسو: ببین جوجو نمیخوام خون و خونریزی بشه پس یک کلمه از لینو فاصله بگیر
هانا: اگه نگیره
میسو: دیگه اونموقه یه درس درست حسابی بهش داده میشه
هیورین: این انگشتر رو میبینی
میسو: که چی
هانا: د نفهمیدی دیگه
اینو دیشب لینو بهش داد
میسو: چی؟
هیورین: دیشب تولدم بود و لینو هم ازم خواستگاری کرد منم جواب مثبت رو بهش دادم
هانا: حالا ما میگیم دور بر لینو پیدات نشه
هیورین: بریم
هانا: بریم
(ادم تو افتابه قلیون بکشه ولی اینجوری ضایع نشه😂🤌)
هانا: دختره پرو
هیورین: ممنون
هانا: من که کاری نکردم
هیورین: تو پشتم در اومدی
هانا: اره اون حرفا رو زدم چون مثل خودت ازش بدم میاد
هیورین: اوهوم
(یکسال بعد)
نکته: هیورین و لینو ازدواج کردن
ویو هانا
فردا عروسی من و هان و داریم میریم خرید لباس عروس هان روی مبل بود و یه لباس عروس تنم کردم ولی خیلی تنگ بود
من عوضش میکنم
هان: چرا خیلی خوشگله
هانا: ارهه ولی تنگه
هان: اوکی
هانا: از یکی از لباسش خوشم اومد و تنم کردم و اصلا تنگ نبود و خیلی خوشگل بود رفتم جلو هان که چشاش گرد شده بود فکر کردم خوشش نیومد
هانا: چیه چ.... چرا ا..... اینجوری نگاه میکنی
هان: خ... خیلی خ..... خوشگل شدی
هانا: واقعا
هان: اره
هانا: پس همین رو میگیرم
هان: چون من خوشم اومده دلیل نمیشه بگیریش
هانا: نه خودمم دوسش دارم
ها: اوکی
ویو هان
فردا عروسی من و هانا بود و عین سگ خوشحال بودم و رفتیم دنبال لباس و کت شلوار روی مبل نشسته بودم و هانا لباس داشت انتخاب میکرد یکیش واسش تنگ بود و رفت عوض کرد و یکی دیگه پوشید وقتی اومد جلوم چشمام گرد شده بود خیلی خوشگل شده بود منم رفتم یه کت شلوار مشکی انتخاب کردم و رفتم پیشش
هان: خوبه
هانا: اره خیلی بهت میاد
هان: میدونم هزار بار از اینا پوشیدم
هانا: 😒🙄
ویو هانا کارمون تموم شد و از مغازه اومدیم بیرون که هان دستمو گرفت و گفت
هان: میایی بریم رستوران
هانا: باش بریم
اتن دستمو گرفت و خریدارو گذاشت تو ماشین و پیاده رفتیم به یه رستوران و نشستیم
هانا: من تقریبا همه رستورانا رو رفتم ولی تاحالا اینجا نیومدم و تاحالا ندیده بودمش
هان: من توی بچگیم زیاد میومدم اینجا هنوز هم همینجوریه که قبلنا بوده هیچ تغییری نکرده
هانا: چه جاهای خوبی میومدی
هان: اوهوم
هانا: پس حتما کارکناش هم تو رو میشناسن
هان: اره
گارسون: بفرمایید
- ۷.۹k
- ۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط