سناریو

#سناریو
چطوری بهت اعتراف میکنن

تهیونگ
تهیونگ باریستای کافه‌ی موردعلاقه ی تو بود
اونقدری اونجا رفته بودی که دیگه تهیونگ و بقیه ی باریستا های کافه دوستای صمیمیت شده بودن... مثل همیشه برای بار پنجم توی این هفته به کافه رفتی.. در چوبی کافه رو هل دادی و وارد کافه شدی... تهیونگ بعد از شنیدن صدای زنگوله در کافه سرشو به سمت در چرخوند..با دیدن تو چشماش برق زد و لبخند محوی روی صورتش نقش بست... سعی کرد به سمتت بیاد تا سفارش این دفعت رو خودش اماده کنه اما تو با دیدن اینکه دور مینهو از همه خلوت تره سراغ مینهو رفتی و با گرم ترین ورژن خودت شروع کردی به صحبت کردن با مینهو
تهیونگ که شاهد همه چیز بود تحمل نکرد.. از پشت میز بیرون اومد و با قدم هایی بلند و سریع به سمتت حرکت کرد
مچ دستت رو گرفت و بدون توجه به مینهو تورو با خودش به بیرون از کافه برد... به سمتت برگشت و با لحنی عصبی و تند شروع کرد
_متنفرم از وقتایی که با بقیه پسرا گرم میگیری.. متنفرم از وقتایی که باهاشون میخندی.. متنفرم از وقتایی که بهم توجه نمیکنی.. متنفرم از همه ی پسرایی که بهشون نگاه میکنی... متنفرم متنفرم متنفرم
_فقط به من توجه کن.. فقط با من بخند.. فقط به من نگاه کن.. فقط با من گرم باش.. فقط با م...
*تهیونگگگگ...تهیونگ تو معلوم هست چته؟؟؟
_انقدر برات سخته بفهمیش؟؟ انقدر برات پیچیدس؟؟ بابا من دوست دارم... دوست دارم دوست دارم... من عاشقتم لعنتی....
_فرصت داشتنت رو به هیچ مرد دیگه ای نمیدم

جونگ کوک
تو کارمند شرکت جونگ کوک بودی.. یه کارمند وقت شناس، مرتب، سخت کوش و همه چی تموم بودی... البته که باید به این صفات، زیبایی رو هم اضافه کنیم
با اینکه به جونگکوک علاقه داشتی ولی تو تمام این چندسال هیچ وقت به خودت اجازه ندادی که این عشق رو با کارت قاطی کنی و همیشه با جونگکوک سرد بودی... و شاید یکی از دلایل این کارت این بود که فک میکردی عاشق غیر ممکن ترین ادم دنیا شدی.. یه دختر تنها و بی پول با رئیس بزرگترین شرکت تجاری کره؟ اوه دختر این تهِ غیر ممکن بود
.....
&کیم ا/ت رئیس باهات کار داره
*اوه... الان میرم
جلوی در دفتر جونگکوک وایسادی.. نفستو به بیرون هل دادی و با دست های مشت شده به در چندتا ضربه وارد کردی...
_بیا تو
دستگیره در رو به پایین هل دادی و بعد از باز کردن پر وارد دفتر شدی و پشت سرت در رو بستی
*رئیس با من کا..
_بشین
سری تکون دادی و روی مبل جلوی میز نشستی
هنوز سرت پایین بود که جونگکوک تمام حس چندسالش رو توی یه جمله خلاصه کرد
_دوست دارم
سرت رو بالا اوردی و با چشمهای گرد شده بهش خیره شدی
_من زیاد تو مقدمه چینی خوب نیستم برای همین رک حرفمو گفتم... میتونی الان جواب ندی ولی یه شرطی داره..
_من خوشم نمیاد نه بشنوم خانم جئون
دیدگاه ها (۵)

#درخواستیدرخواستی هاتون رو زیر این پست بگید لطفاسناریو و تکپ...

#سناریوچطوری بهت اعتراف میکننجیمینتو و جیمین همسایه هایی بود...

وقتی مستی و دیر میای خونه پارت یک (دو پارتی)

black flower(p,324)

black flower(p,321)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط