سناریو
#سناریو
چطوری بهت اعتراف میکنن
جیمین
تو و جیمین همسایه هایی بودین که از روی صمیمیت همو اذیت میکردین و طوری رفتار میکردین که انگار وجودتون برای هم ارزشی نداره..اما این چیزی نبود که ته دلتون بود..شاید به هم بی توجهی میکردین ولی ته دلتون حاضر بودین برای هم دیگه هرکاری بکنین
از در خارج شدی و جیمین رو درحال زدن رمز واحدش دیدی
÷کجا
_حالا چی شده برات مهم شده من کجا میرم؟
÷منتطرم جواب درست بشنوم
_میرم سوجو بگیرم
÷ازم نخوا باهات بیام اصلا حال ندارم
_کی خواست تو بیای؟
÷من که میدونم دلت میخواد باهام بی..
_بیخود برا خودت نوشابه باز نکن.. همینکه الان موقع رفتن دیدمت ناراحتم کرد..
جیمین پوزخندی زد، تو بدون توجه به پوزخند جیمین ازش دور شدی
چند دیقه بعد به مغازه رسیدی و وارد مغازه شدی... بعد از حساب کردن سوجو ها از مغازه خارج شدی و همینطور که سرت پایین بود چند قدمی برداشتی که با برخورد به جسمی سوجو ها از دستت افتادن.. سرتو بالا آوردی و با چند تا پسر مواجه شدی... پسرا کم کم بهت نزدیک میشدن..پاتو به سمت عقب حرکت دادی ولی جسمی متوقفت کرد. پسر دستشو روی شونت گذاشت و بهت نزدیکتر شد
×دختر جون قراره امشب یه حالی به ما بدی
با پوزخند ادامه داد
×نکنه ترسیدی؟ هوم؟
زبونت بند اومده بود.. پسر میخواست ادامه بده اما با مشتی که اومد توی صورتش پخش زمین شد. با دیدن صورت عصبانی جیمین تعجب کردی..جیمین شروع کرد به کتک زدن اون پسرا. تاحالا انقدر عصبی ندیده بودیش.. به سمت جیمین دویدی و دستشو گرفتی
_بسه کشتیشون
جیمین بلند شد و همینطور که نفس نفس میزد انگشتش رو برای تهدید روبه پسر گرفت
÷دفعه آخرتون باشه به دوست دختر من نزدیک میشین
پسرا مثل موشی که از دست گربه فرار کرده باشه از شما دور شدن. جیمین به سمت تو دوید..بازوهات رو گرفت و کمی خم شد تا صورتت رو بهتر ببینه
÷حالت خوبه؟
سری تکون دادی. جیمین مچت رو گرفت تا تورو به سمت خونه ببره ولی تو حرکت نکردی
_منظورت از دوست دختر چی بود؟
توی صورتت خم شد
÷منظورم؟ مگه دوست دخترم نیستی؟؟
منظورشو نمیفهمیدی
÷ما همه کار باهم کردیم.. باهم بیرون رفتیم، باهم غذا خوردیم، با..
مکث کرد و دوباره ادامه داد..
÷نکنه قرار گذاشتن برات یه معنی دیگه میده؟؟ اگه بخوای اونم انجا...
_نه نهه
×پس قبول داری دوست دخترمی
_من همچین حرفی نزدم
×داری ناز میکنی؟
_نه
لبخندی به خاطر کیوت بودنت زد. خم شد و بوسه ای کوتاه به لبت زد. با چشمای گرد شده بهش خیره شدی
_این چی بود؟
×نمیدونم..شاید ابراز علاقه
دستش رو دور مچت محکمتر کرد و راه افتاد.
حالا دیگه میدونستی حست نسبت به جیمین چیه
چطوری بهت اعتراف میکنن
جیمین
تو و جیمین همسایه هایی بودین که از روی صمیمیت همو اذیت میکردین و طوری رفتار میکردین که انگار وجودتون برای هم ارزشی نداره..اما این چیزی نبود که ته دلتون بود..شاید به هم بی توجهی میکردین ولی ته دلتون حاضر بودین برای هم دیگه هرکاری بکنین
از در خارج شدی و جیمین رو درحال زدن رمز واحدش دیدی
÷کجا
_حالا چی شده برات مهم شده من کجا میرم؟
÷منتطرم جواب درست بشنوم
_میرم سوجو بگیرم
÷ازم نخوا باهات بیام اصلا حال ندارم
_کی خواست تو بیای؟
÷من که میدونم دلت میخواد باهام بی..
_بیخود برا خودت نوشابه باز نکن.. همینکه الان موقع رفتن دیدمت ناراحتم کرد..
جیمین پوزخندی زد، تو بدون توجه به پوزخند جیمین ازش دور شدی
چند دیقه بعد به مغازه رسیدی و وارد مغازه شدی... بعد از حساب کردن سوجو ها از مغازه خارج شدی و همینطور که سرت پایین بود چند قدمی برداشتی که با برخورد به جسمی سوجو ها از دستت افتادن.. سرتو بالا آوردی و با چند تا پسر مواجه شدی... پسرا کم کم بهت نزدیک میشدن..پاتو به سمت عقب حرکت دادی ولی جسمی متوقفت کرد. پسر دستشو روی شونت گذاشت و بهت نزدیکتر شد
×دختر جون قراره امشب یه حالی به ما بدی
با پوزخند ادامه داد
×نکنه ترسیدی؟ هوم؟
زبونت بند اومده بود.. پسر میخواست ادامه بده اما با مشتی که اومد توی صورتش پخش زمین شد. با دیدن صورت عصبانی جیمین تعجب کردی..جیمین شروع کرد به کتک زدن اون پسرا. تاحالا انقدر عصبی ندیده بودیش.. به سمت جیمین دویدی و دستشو گرفتی
_بسه کشتیشون
جیمین بلند شد و همینطور که نفس نفس میزد انگشتش رو برای تهدید روبه پسر گرفت
÷دفعه آخرتون باشه به دوست دختر من نزدیک میشین
پسرا مثل موشی که از دست گربه فرار کرده باشه از شما دور شدن. جیمین به سمت تو دوید..بازوهات رو گرفت و کمی خم شد تا صورتت رو بهتر ببینه
÷حالت خوبه؟
سری تکون دادی. جیمین مچت رو گرفت تا تورو به سمت خونه ببره ولی تو حرکت نکردی
_منظورت از دوست دختر چی بود؟
توی صورتت خم شد
÷منظورم؟ مگه دوست دخترم نیستی؟؟
منظورشو نمیفهمیدی
÷ما همه کار باهم کردیم.. باهم بیرون رفتیم، باهم غذا خوردیم، با..
مکث کرد و دوباره ادامه داد..
÷نکنه قرار گذاشتن برات یه معنی دیگه میده؟؟ اگه بخوای اونم انجا...
_نه نهه
×پس قبول داری دوست دخترمی
_من همچین حرفی نزدم
×داری ناز میکنی؟
_نه
لبخندی به خاطر کیوت بودنت زد. خم شد و بوسه ای کوتاه به لبت زد. با چشمای گرد شده بهش خیره شدی
_این چی بود؟
×نمیدونم..شاید ابراز علاقه
دستش رو دور مچت محکمتر کرد و راه افتاد.
حالا دیگه میدونستی حست نسبت به جیمین چیه
- ۴.۳k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط